کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان فرمانده مغرور

نویسنده : یگانه نجفی

ژانر : پلیسی

قیمت : 34000 تومان

رمان فرمانده مغرور

بعد تخیله بیرون اومدم؛ امروز تعطیل بودم و به پاسگاه نم یرفتم. 
به طرف اتاق رفتم و بعد پوشیدن شلوار جین  
و نیم تنه سفیدم آرایشی ملایم هم کردم و اسلحه و سویچ رو برداشتم و بیرون زدم؛ به طرف مزار شهدا روندم، 
 مزار شهدایی که یکی از عزیز ترین کسهام اونجا بود، کسیکه تپه چشم کشتش! 
به مزار شهدا رسیدم و پیاده شدم؛ مجسمه آتاتورک، رهبربزرگ و قبلی تر کها، جلوی در خودنمایی م یکرد. 
وارد شدم و مستقیم به طرف قبرش رفتم، نوشت ههای روی سنگ بهم خودنمایی م یکرد . 
-  مانی مهرانی  
کنار قبر نشستم و سرم و دستی به سنگش کشیدم و زیر لب با بغض زمزمه کرد م 
-  سنگ قبرت چه سرده اسکل! 
خیلی دلتنگت شد م 
تکیم رو به قبرش دادم و به روبهرو زل زدم 
-  یادته دو ساله قبل اینجا اومدم و بهت قول دادم که بعدانتقام دوباره میام؟! درسته نکشتمش، ولی تحویل عدالت دادم، کار ما کشتن نیست، نجات دادنه. 
خیلی عنی چرا مردی آخه اسکل؟! 
مگه قرار نبود قبل اینکه حلوای منو بخوری نمیری؟ نفسی عمیق کشیدم و یکی از پاهامو جمع کرد 
-  تو تنها کسی بودی که م یتونستم درد و دل کنم، خیلیدلتنگت شدم،  
بخدا بیام اون دنیا جوری میزنم تو دهنت که پر خون شه هرچند میدونم الان تو جهنم چوب میکنن توت! 
خنده ای غمگین گوشه لبم نشست و اولین اشکم ریخت! 
سرمو رو زانوم گذاشتم و به فکر فرو رفتم! 
یکمم اونجا موندم و بعدش از مزار شهدا بیرون زدم و سوار ماشین شدم و به طرف خونه روندم. 
اشکامو پاک کردم و نفسی عمیق کشیدن  
در خونه رو باز کردم و با چشمهایی قرمز وارد خونه شدم که دیدم این الیسا و داداش هاش و نیما دارن فیلم میبینن آشغال های تخمه ها رو پرت و پلا کرده بودن و خونه لجن بود اگه مامان میومد فاتحه نیما رو باید بخونی م 
-  چی کار م یکنین؟! 
 همشون از جا پریدن.
نیما بیخیال گف ت 
-  هیچی فیلم م یبینیم. 
بیتوجه به اونا راهم رو کشیدم و رفتم؛ لبا سهام رو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم. 
بعد چند دقیقه در خونه رو زدن، بلند شدم تا برم و ببینم که کیه!  
از پلهها پایین اومدم که دیدم در رو الیسا باز کرده؛  خواستم برگردم که صدای الیسا بلند شد: 
-  یاسمین با تو کار دارن، بیا.  
-  باشه. 
به سمت در رفتم که با دیدن فرد رو به روم جا خوردم ... 
-  سلام خوبی؟!  
خواستم در رو ببندم که کایا در رو با دستش گرفت. 
-  صبر کن باهات کار دارم، تو رو خدا. 
الیسا هم متعجب نگاهمون م یکرد؛ من خیلی خونسرد دستم روروی دستگیره گذاشت م 
-  چی میخوای؟ فکر کنم دیشب خیلی واضح حرف زدم .