کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان فرمانده مغرور

نویسنده : یگانه نجفی

ژانر : پلیسی

قیمت : 34000 تومان

رمان فرمانده مغرور

دوباره شروع به نوشتن کردم؛ ساعت چهار صبح کارم تموم شد و سویج ماشینم رو برداشتم. 
عصبانی بودم و باید خودم رو خالی میکردم؛ سوار ماشین شدمو تا آخرین حد گاز دادم، یکم  روندم و بعد خواستم ترمز کن م  پام رو روی ترمز گذاشتم که نگرفت، وای نه! 
مطمئنم ترمز رو بریدن، کار اون تپه چشمه؛ سرعتم بالا بود،خیلی هم بالا که یه و 
با دیدن ماشین جلو یه جیغ خفیف کشیدم و  ماشین رو با شدتبهش زدم؛ سر خودم هم به شیشه جلویی ماشین خورد سوزشی روی سرم حس کردم، به زور چشمهام رو باز کردم. 
خیس یای رو پیشونیم احساس کردم ولی محلش ندادم ،م یدونستم خونه . 
یواش در رو باز کردم و پیاده شدم؛ وای خدای من، ماشینی که باهاش تصادف کرده بودم خیلی گرون و مدل بالا بود، حالا کدوم الاغی بیاد پول این رو بده؟ اه . 
یهو یه مرد با دو به سمت ماشین اومد . 
 
-  وای، ماشین نازنینم؟ تو چت شد؟ 
بعد با قیاف های حق به جانب به طرفم برگشت و گفت - دیون های؟ چرا زدی ماشینم رو داغون کردی؟ خیلی ریلکس گفت م - همین جوری. 
-  چی میگی؟ خدایا ببین با کیا هفتاد و هفت میلیون نفر شدیم!  
-  بله با الاغهایی مثل شما هفتاد و هفت میلیون شدیم که ای کاش نم یشدیم. 
 
-  من نمیدونم، باید خسارتش رو بدی، وای من فردا کلاس دارم چی کار کنم؟ اه . 
 
شماره کارت بده میریزم، پیش مکانیک ببر حساب کنه همش رو میدم؛ فقط سپرشه. 
مرد که فک کنم تازه خون رو پیشونیم رو دیده بود گفت: 
-  تو حالت خوبه؟ 
-  آره  
-  اسمت  و بگو، کارت ملیتم بده، من از کجا بدونم فرارنم یکنی؟ 
پوفی کشیدم و کارت ملی رو در آوردم و بهش دادم . 
-  اسم منم کایا هست یاسمین خانم، اینم شماره کارت ،شمارت رو هم بده . 
شمار هام رو دادم که برای خسارت زنگ بزنه و دوباره سوارشدم و به خونه رفتم؛ جلو در یه فراری دیدم، وای قرار بودامروز عم هام که کلا ندیده بودمش از خارج بیاد، عمو هم م یاومد همه خانوادگی؛ یادم رفته بود. 
با خونی که رو پیشونیم بود وارد شدم، پنج صبح بود، خیلییواش خودم رو تو کاناپه تو پذیرایی ولو کردم و همو نجوری خوابیدم؛ تازه خوابیده بودم که با صدای جیغ جیغویی از خوابپریدم. 
مامانم با داداشم یا همون نیمای خواب آلود داشت بحث میکرد . 
 
-  اه بچه یه بار هم زود از خواب پاشو، ساعت شش و نیمه ،دانشگاهت دیر شد . 
باشه مامان گیر نده، خوابم میاد:. 
-  بگیر این لقمه رو بخور برو بتمرگ. 
یه خانم و آقا و دو تا دختر و یه دونه پسر هم داشتن صبحونهم یخوردن، فکر کنم بچههای عمم هستن؛ عمو و بچ ههاش روهم که م یشناسم، آیناز و آیلار دوقلوهای شیطونشون که عمرمرو تموم کردن. 
من با حالتی گیج از رو کاناپه پاشدم که مامان دید. 
 
-  سلام صبح بخیر. 
 
-  وای دختر این چه سر و وضعیه؟ یا خدا . 
 
نگاهی به خودم انداختم - مامان، مگه چی شده؟ با حالت حرصی گفت 
-  تو پیشونیت پس گوه چسبیده؟ 
 
-  عاشق ابراز احساساتتم، یعنی محبت از در و دیوار خونهمیپاچه زمین. 
 
 
زبون نریز، خون تو پیشونیت چیه؟ کجا زدی؟  
-  آها، اون رو میگی، هیچی زدم ماشین رو تو تصادف داغونکردم، ولش ساعت چنده؟ نیما با خنده نگاهم کرد 
-  اسکل مملکت ساعت هفته یه نگاه به ساعت بنداز بعد زربزن 
یهو با شنیدن ساعت از جا پریدم و صدام رو تو سرم انداختم: 
-  وای ماموریت. 
از پله ها بالا رفتم و در اتاقم رو باز کردم سریع یه دوشگرفتم، به پیشونیم هم یه چسب زخم زدم و فرمم رو پوشیدم ،اسلح هام رو هم برداشتم و با دو پایین اومدم. 
-  مامان من میرم، چند روزی نیست مها. 
به پایین رسیدم و رو به عم هاینا هم با عجله گفتم: 
-  انشاالله مراسم آشنایی بمونه واسه برگشت، بای. 
یه تاکسی گرفتم؛ به پاسگاه که رسیدم پول رو حساب کردم و پایین اومد م 
به سمت اتاق مهمات، یعنی جای نگهداری اسلح هها و وسایلجنگ که مخصوص تیم بود رفتم، همه اونجا بودن، منم زود آماده شدم . 
قرار بود با هلیکوپتر تا مرز بریم و بقی هی راه رو هم پیاده؛ تو محوطه هلیکوپتر رفتیم و به صف ایستادیم.  
 
به بچه ها اشاره کردم که همه به جز من سوار شدن. 
سرهنگ رو به روم ایستاد 
-  سرگرد اون رو بگیر، مواظب بچهها هم باش، نمیخوام زخمی بشن، بخصوص سروان احمدی که تازه وارده، مراقبشباش. 
-  چشم سرهنگ، با اجازه . 
و سوار هلیکوپتر شدم، اصلا از بودن آرتین راضی نبودم؛ چندساعت بعد به مقصد رسیدیم و همه پیاده شدیم، باید حدود چهل یا پنجاه کیلومتر پیاده م یرفتیم؛ جلوتر از همه به راه افتادم . 
سلین کنارم اومد و گفت: 
-  خوبی یاسمین؟ چرا چسب زخم تو سرت زدی؟  
-  تصادف کردم . 
سلین با داد گف ت 
-  چی؟ چطور؟ چرا به ما نگفتی؟ چرا اصلا به ماموریتاومدی؟ 
با تمام جدیت نگاهش کردم:  
-  یکم یواش همه رو خبردار کردی، من عالیم، ترمز ماشینم بریده بود، یعنی بریده بودن؛ من به ماشین دیگ های زدم،حالم خوبه.  
دیگه چیزی نگفت؛ جی پی اس رو روشن کردم و