کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان فرمانده مغرور

نویسنده : یگانه نجفی

ژانر : پلیسی

قیمت : 34000 تومان

رمان فرمانده مغرور

و زود از در بیرون رفت . 
ساواش لبخندی ضایع زد 
-  آها آ... آره، منم میرم به الیاس کمک کنم . 
اسرا هم پشت بندش گفت  
-  منم ب... برم به ساواش کمک کنم آ... آره . 
اونا هم تند رفتن، سلین هم دروغکی گوشیش رو دمه گوشش گذاشت و شروع به حرف زدن کرد. 
-  آها آها باشه دارم میام، تکونش ندین. 
بعد قطع کرد و رو به من گفت: 
-  چ... چیزه م... من خواهرم فشارش افتاده برم بهبیمارستان  بیارمش! و در رفت 
ابرویی بالا انداختم و رو به آرتین و باریش که مونده بودن گفت م 
شما چی؟! 
آرتین یواش به سمت در رفت 
-  م... منم برم یه چیزی بخرم فشارتون نیفته 
و رفت و فقط باریش موند؛ نگاهم رو بهش دوختم، باریش درحالی که از استرس عرق م یریخت گف ت 
- عه نگاه سرمتون تموم شد، بگم پرستار بیاد درش بیاره . 
و مثل جت به طرف در حمله کرد، قبل از اینکه بیرون بره گفت م 
-  باشه فرار کنید، من که م یدونم اون بزغال هها همه پشت در هستن، بعدا حسابتون رو م یرسم. 
اونم رفت، نگاهی به پام انداختم، حالم توپِ توپ بود؛ تلفنم زنگ خورد که برش داشتم، مامان بود. 
کر مهام یهو فعال شد، مامانم هم زنی زود باور و ساده لوح بود، تماس رو وصل کردم و صدام رو کلفت: 
-  بله بفرمایید ؟ 
-  سلام من با یاسمین کار داشتم، این گوشی اونه، آخه شما کیهستین؟ 
-  سلام خانم، فک کنم مادر سرگرد آجار هستین، ایشون بارئیس جمهور آمریکا و روسیه یعنی با آقاهای پوتین و جنابجو بایدن در حال مذاکره هستن! 
 
عه وا خاک به سرم، مزاحم نشم پس، الهی قربون دخترم ،خدافظ 
قبل قطع کردن صدای نیما اومد: 
-  مامان این دخترت پس کجاست؟ 
-  قربون دخترم، داره با جناب پوتین و بایدن رئیس جمهورها مذاکره م یکنه! 
صدای قهقه نیما بلند ش د - مامان اسکولت کرده. 
لبم رو گاز گرفتم که صدای داد مامان بلند شد 
-  چی؟!  
دیگه منتظر نموندم و قطع کردم، بعد چند دقیقه اس ام اسی اومد، نیما بو د 
-  خانم مذاکره گر، امشب دیگه خونه بیا، سه روزه نیستیعمه اینا هنوز اینجان و م یخوان باهات آشنا شن. 
تو دلم گفتم عمت گوه خورد با برادرش ولی بی حوصله نوشت م 
-  باش میام، ماموریت بودم امشب میام. 
خداروشکر کردم که نم یدونن بیمارستانم؛ خب باید امشب بهخونه برم، ولی چطوری؟ این دکترها حداقل پنج روز نگهام م یدارن!  
 
به اتاق نگاه کردم که با دیدن پنجره  با لبخند خبیثی پا شدم ولبا سهایی که سلین برام آورده بود، یه هودی سیاه و شلوار لوله ای رو پوشیدم. 
نگاهم رو به زمین دوخت م 
ارتفاع زیاد نبود، پام رو  از پنجره بیردن آوردم و خودمو بیرون کشیدم مثل مارمولک از لول ههای گاز و آجرها پایین اومدم و رو زمین پریدم؛ یکم پام درد کرد ولی نه اونقدر، با فکر کردن به قیافه بچ هها که وقتی جای خالی من رو م یبینن خندهای کردم و به سمت در بیمارستان رفتم و الفرار .... 
بعد فرار شگفت انگیزم به طرف خونه رفتم؛ وقتی رسیدممامان غرغر رو شروع کرد، همین طور که به غرغراش گوش میدادم خمیازه ای کشیدم و کلاه هودی رو برداشتم و خودم روروی مبل پرت کردم. 
یهو یه صدای جیغجیغویی که نم یشناختم گفت: 
-  وای شما چرا صورت ت 
به زخمهای صورتم که چسب زده بودم اشاره کرد و ادامه داد: 
-  اینطوریه ؟ خنثی نگاهش کردم 
-  به تو چه؟ فضولمی؟ شاید قاتلم به تو چه؟ 
اون دختره جیغی کشید و با ناباوری خیرهام شد سری از رویتاسف تکون دادم من: 
-  چیه؟ 
خواست چیزی بگه که نیما ضربه ای به پشتم زد و با لبخند مصنوعی گف ت 
-  داره شوخی میکنه الیسا جدی نگیر دستش رو که پشتم بود پیچوندم که آخی گفت لبخندی زدم و گفت م 
-  بشین نیما جان کم عن بخور، معدت ناراحت میشه ببینمیوه هست از اونا بخور! 
بعد اینکه با اون دختره که فهمیدم اسمش الیساست آشنا شدم گفتن که دختر عممه!  
بعد با عمه و دوتا پسرهاش آشنا شدم که گفتن یه پسر عمهدیگه هم داریم که قراره فردا شب بیاد. 
واقعا دستم نبود.  
درسته عمه از کار های برادرش بیخبر بود ولی نمیتونستم دلم رو باهاشون صاف کن م ازشون خوشم نمیومد و بعضی وقتا تند میرفتم 
بعد شام عمواینا و اون دوقلوهای شیطون یعنی آیناز و آیلار دختر عموهام هم اومدن؛ عمو از اولش پشتم بود همیصههوامونو داش ت 
نشسته بودیم و داشتم با عمو صحبت میکردم، درد پام هم یکمزیاد شده بود، یهو آیلار گفت: 
-  من شواری م یخوام.
-  عزیزم مگه ما خَرتیم که سوارمون شی؟ 
-  به مه چه؟ منم م یخوام! )به من چه منم م یخوام( 
-  یاسمین پاشو یکم سواریشون بده! 
وای نه، نم یتونم فشارشون رو تحمل کنم؛ پام و بازوم... 
-  مامان مگه من خرشم یه لقمه کم بخوره نوکر بگیره، نیما پاشو سوارشون ک ن نیما به زمین جشم دوخت 
-  پارکت هامون چه قشنگه!  
آیناز لباشو آویزون کرد و یهو صدای جیغش همراه با گریه بلندشد 
یعنی دلم میخاست با پا بزنم دهنش پرخون شه صداش چه رومخه محکم گفت م 
-  اه باشه خفه شو مغزم رفت. 
عمو کنار گوشم خندی د - حالا بببن من چی میکش م 
-  خاک تو سرتون با این بچه های منگلتون!