حکم شکار
نویسنده : نامشخص
ژانر : عاشقانه
قیمت : 22000 تومان
حکم شکار
گیتی روی تشک میشینه ولی گندم ِ تنبل همونطور که دراز کشیده میگه: --همه جا تالیکه ولی! می خندم و این دو تا میتونن تنها دلخوشی ِ من باشن: -خب فسقل چشماتو وا کن تا همه جا روشن شه. گیتی کله اش و می خارونه و دوباره ولو میشه: --بذا بخوابیم! -آفتاب وسط خونس...یالا بلند شیـــن! گندم-آسی بیا منطقی باشیم. الان هم من خوابم میاد هم دیتی...دو به یک پس میخوابیم! لگدی به بالشت زیر ِ سرش میزنم: -چه قلمبه،سلمبه هم واسه من حرف میزنه! گیتی همونطور که چشم هاش بسته ست به سمت ِ در میره تا خودش و به دستشویی ِ تو حیاط برسونه...این گندم ِ گیس بریده ولی همچنان،دراز کشیده و تظاهر میکنه خوابه تا من دست از سرش بردارم! -گنــــــدم!به قرآن قسم اگه تا ده ثانیه ِ دیگه بلند نشی از صبحونه خبری نیست! مثل جن زده ها که تو جاش میپره؛فکر می کنم دادَم موثر واقع شده ولی بعد از دیدن ِ آب ِ لب و لوچه اش میفهمم نخیــر!خانم کشته،مُرده شکم هستن. --کو؟...آسی صبحونه کو؟ به حالت ِ نمایشی تو سرش میزنم: -نَخورده!!اول برو دست به آب بعد بیا صبحونه صبحونه کن! --اِی خدا این آسی چه جونوریه انداختی به جون ِ ما؟ با چشم های گرد شده،تهدید وار به سمتش میرم: -بینم...این چرت و پرتا رو از کجا یاد می گیری تو؟