کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان خانم وکیل

نویسنده : نامعلوم

قیمت : رایگان

رمان خانم وکیل

خبری نشد که نشد تا اونجایی که تاکسی گرفت و رفت رفتم یکمم اون اطراف پرسه زدم ندیدمش 
پکر رفتم خونه 
گفتم حتما همون یه روز امده مسیرش بوده وخواستم از فردا نرم ولی امروز بهتر از خونه نشستن وغرغر بود حداقل یکم چرخیدم و دوتا کلمه هم درس خوندم 
صبح یکم دیرتر از دیروز رفتم و تا عصر خودمو مشغول کردم 
وقت برگشت دیدمش رو به روی در کتابخونه با دوتا پسر خوشتیپ مثل خودش داشت حرف میزد وقتی دیدمش یکم اروم تر رفتم که راه بیفته وبره ومنم پشت سرش 
ولی اون همچنان داشت بگو بخند میکرد 
نمیشد بیشتر بمونم اروم اروم قدم برداشتم تو مسیر یکم که رفتم صدای قدماشو شنیدم برگشتم خودش بود داشت میومد 
دلم ریخت لامصب عجب تیکه ای بود 
نگاه منو رو خودش دید اخم کرد و نگاه گرفت حتی سریع تر قدم برداشت و رفت جلو 
ای ننت به فدات بهتر شد که من بهتر میتونم دید بزنم 
دوباره همونجا رفت سوار یه ماشین شد و رفت 
اخجون پس میاد کتابخونه چون دوستاش داشتن میگفتن این امد تو روند درسشون اثر گذاشته فوضول نیستم همبنجوری شنیدم

این شد کار هر روز ما 
هر روز عصر رفتن سریع اون تبدیل شد به قدم های آهستش 
پشت سر امدنش شد کنارم قدم زدن ولی ساکت وخاموش بود
منم چیزی نمیگفتم ولی تا کی 
داره نزدیک کنکور میشه و من تا وقتی بهونه درس داشتم میتونستم بیام کتابخونه بعدش اگه قبول نشم که نمیشم شوهرم میدن