کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

کتاب کیمیاگر

نویسنده : پائولو کوئیلو

ژانر : اجتماعی

قیمت : 30000 تومان

کتاب کیمیاگر

سپس ملاحظه کن که این شخص چه قدر بزرگ بود! که ابراهیم پیامبر نیز از بهترین غنایم, ده یک بدو داد .تورات عهد جدید رساله پلس رسول به عبرانیان باب هفت آیات1  تا چهار)  -چند گوسفند داری؟  
جوان پاسخ داد: به اندازه کافی  .
پیرمرد دیگر داشت, زیادی در زندگی او کنجکاوی می کرد.  
-پس دچار مشکلی هستیم .تا وقتی گمان می کنی که به اندازه کافی گوسفند داری, نمی توانم به تو کمک کنم  .
  
جوان آزرده شد. تقاضای کمک نکرده بود.  
پیرمرد بود, که تقاضای باده کرد, و سر صحبت را باز کرد. و به کتاب او توجه کرد.  
گفت: کتابم را پس بدهید, باید دنبال گوسفندهایم بروم, و راهم را پیش گیرم  .
پیرمرد گفت: یک دهم گوسفندهایت را به من بده, و من به تو می آموزم, که چگونه به گنج نهفته برسی  .سپس جوان رویایش را به یاد آورد, و همه چیز برایش آشکار شد.  
پیرزن از او پولی نگرفته بود, اما این پیرمرد (که شاید شوهرش بود) می خواست در ازای اطلاعاتی که وجود نداشت, پول بسیار بیشتری از او بگیرد  .
  
(پیرمرد حتما کولی بود)  
اما در همان هنگام پیش از آن که چیزی بگوید, پیرمرد خم شد, ترکه ای برداشت, و شروع کرد به نوشتن روی شنهای میدان  .
هنگامی که خم شد, چیزی درون سینه مرد درخشید .با چنان شدتی که نزدیک بود چشمهای جوان را کور کند  .
اما پیرمرد با حرکتی چابک که از آن شخص با آن سن و سال بعید می نمود, برگشت, و با ردایش آن درخشش را پوشاند.  
چشمهای جوان به حالت عادی باز گشت, و توانست آن چه را که پیرمرد می نوشت, بخواند.  
او روی شنهای میدان اصلی آن شهر کوچک نام پدر و مادرش را خواند.  
سرگذشت زندگیش را تا آن لحظه, بازیهای دوران کودکیش, شبهای سرد مدرسه الهیات را ,نام دختر بازرگان را خواند که تا آن زمان نمی دانست, چیزهایی را خواند, که هرگز برای کسی بازگو نکرده بود.  
همچون روزی که برای شکار گوزن, اسلحه پدرش را دزدید, و یا نخستین تجربه جنسیش در تنهایی  .
پیرمرد گفته بود, من پادشاه سالیم هستم.  
  
جوانک شرمآگین ,و شگفتزده پرسید: چرا یک پادشاه با چوپانی صحبت میکند؟  
دلایل منطقی دارد, اما بهتر است بگوییم ,مهم ترین آنها این است, که تو توانسته ای به افسانه شخصی خودت تحقق ببخشی  .
  
جوان نمی دانست, افسانه شخصی چیست  .
-چیزیست که همیشه آرزوی انجام آن را داری  .
همه آدمها در آغاز جوانی می دانند, افسانه شخصیشان چیست .در آن دوره زندگی همه چیز روشن است. 
همه چیز ممکن است, و آدم از رویا و آرزوی آن چه که دوست دارد در زندگی بکند, نمی ترسد.  
با این وجود, در گذشت زمان, نیرویی مرموز برای تلاش اثبات آن که تحقق بخشیدن به افسانه شخصی غیر ممکن است, آغاز میشود  .
آن چه پیرمرد میگفت, چندان برای جوانک معنایی نداشت, اما می خواست بداند, نیرو های مرموز چه هستند.  
  
دهان دختر بازرگان از شنیدنش باز می ماند.  
-نیرو هایی هستند, که ویرانگر می نمایند ,اما در حقیقت چگونگی تحقق بخشیدن به افسانه شخصیمان را به ما می آموزند.  
نیروهایی هستند, که روح و اراده ما را آماده میکنند, چون در این سیاره, یک حقیقت بزرگ وجود دارد: 
هر که باشی ,و هر کار کنی, وقتی چیزی را از ته دلت طلب کنی, از این روست, که این خواسته در جهان در روح جهان, متولد شده.  
این ماموریت تو بر روی زمین است.  
-حتی اگر سفر کردن باشد؟ یا ازدواج با دختر یک تاجر پارچه؟  
-و یا جست و جوی یک گنج.  
  
روح جهان از خوشبختی انسانها تغذیه میشود, و یا از بدبختی ,نا کامی ,و حسادت آنها.  
تحقق بخشیدن به افسانه شخصی, یگانه وظیفه آدمیان است.  
همه چیز تنها یک چیز است.  
و هنگامی که آرزوی چیزی را داری ,سراسر کیهان همدست میشود, تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی  .
مدتی خاموش ماندند ,و به میدان و مردم نگریستند.  
پیرمرد بود, که اول صحبت کرد:  
-چرا گوسفندبانی میکنی  
-چون سفر را دوست دارم.  
  
پیرمرد به فروشنده ذرت بوداده ای با چرخدستی سرخ رنگش اشاره کرد که, در گوشه میدان ایستاده بود.  
-آن ذرت فروش هم از کودکی همواره آرزوی سفر داشت. اما ترجیح داد یک چرخدستی ذرت بوداده بخرد, و سالها پول جمع کند, و وقتی پیر شد, یک ماه به آفریقا برود.  
  
هرگز نمیهفمد, که آدم همیشه ,امکان تحقق بخشیدن به رویایش را دارد.  
مرد جوان با صدای بلند فکر کرد: می بایست شبانی را انتخاب می کرد.  
پیرمرد گفت: به این هم فکر کرده. اما ذرتفروش از چوپان معتبرتر است.  
ذرتفروشها خانه ای دارند. اما چوپانها در فضای باز میخوابند.  
مردم ترجیح می دهند دخترشان را به ذرتفروشها بدهند, تا به چوپانها.  
قلب جوانک تکان خورد.  
به دختر بازرگان می اندیشید  .
  
در شهر دختر هم حتما یک فروشنده ذرت بوداده وجود داشت  .
-و سر انجام تصور مردم درباره ذرتفروشها و چوپانها برای آنها مهم تر از افسانه شخصی خودشان میشود  .
پیرمرد کتاب را ورق زد, و مشغول خواندن یکی از صفحه هایش شد  .