
رمان کلاه داران
نویسنده : مرجان فریدی
ژانر : اجتماعی
قیمت : رایگان
رمان کلاه داران
باز هممون زدیم زیر خنده هممون نیم دایره نشسته بودیم و لب تاپم جلومون بود هممون می خندیدیم و راجب به اونا نظرای مثبت هیجده می دادیم البته بیشتر مسخره بازی در میاوردیم باران از جاش بلند شد و در حالی که قر می داد گفت -کج کلاه خوان یارمه یاره و دل دارمه ..)بعد به عکس رایان اشاره کرد و با قر گفت -عاشق خر سیاهم بی اون من خری ندارم ما هم دست می زدیم و می خندیدیم منم بلند شدم و همراهی می کردم ودر حالی که به عکس دانیال اشاره می کردم گفتم -عاشق گاو سفیدم بی گاوم شرتی ندارم کج کلاه خوان یارم.... -دانی به نظرت چی کارشون کنیم! -هیچ نظری ندارم! هممون یه جیغ بنفش کشیدیم و سیخ وایسادیم یا جدت و سادات دانیال خون سرد به دیوار تکیه داده بود و در حالی که با نا خوناش ور می رفت با لبخند ارومی رو به من گفت -واقعا بدون من شرت نداری و نگاش و روی پاهام میخ کرد یعنی احساس کردم زیر پام خالی شد توانایی هیچ کاری و نداشتم ارشام روی قسمتی از دیوار کوتاه که اون طرفش پارکینگ بود نشسته بود و با لحن شیطونی گفت کلاه داران 38 -هییعع من شرت ندارم ؟ می خواید شلوارم در بیارم تا مطمئن شید یدونه مارک دار پامه بعد از رو دیوار پرید و در حالی که به هممون که با رنگای پریده نگاشون میکردیم نگاه می کرد گفت باز کنم کمر بندم و هممون سرخ شده بودیم و سرامون و پایین انداخته بودیم مهام که تا الان دست به سینه و با تعجب نگامون می کرد جلو اومد و گفت -کلاه دارین . تو مخفی گاه ما جمع شدید . ما رو مسخره می کنید .وبا صورت جمع شده گفت . راجب شرتامونم حرف می زنین . بعد رو به باران با انزجار گفت -خدایی به چی من میاد شرت البالویی بپوشم ؟ یهو دوتا دراکولا از گوشه های ساختمون اومدن بیرون اروم اروم چهره هاشون معلوم شد -هیییع اینا که اون دوتا بی اعصابان . اونی که فکر کنم اسمش راشا بود با اخم وحشتناکی به به باران نگاه کرد و گفت -پرچم امریکا! با خودتون چی فکر کردید که مثل احمقا دور هم جمع شدین و ما رو مسخره می کنید و می خندین یهو داد زد -د بردارین این کلاهارو مثل این بدبختای ترسو زود هممون کلاهامون و برداشتیم و پشتمون قایم کردیم با دیدن سایه ی رایان با اون نگاه سرد و چشمای خون سردش هممون به یقین رنگمو ن پرید اروم اومد جلو و رو به رو باران وایساد و سرش و با حالت خاص برد جلو و اول سرش و به سمت چپ خم کرد و بعدش به راست یعنی زره ترک شده بودیم یاد اون پسره دیمن تو ومپایر افتادم با صدای خش دار و گرفته ای که مثل شخصیت ادم بدا تو فیلم ها بود گفت -باران چیک چیکه ! تو همونی هستی که اون روز رو اعصابم راه رفتی و الانم داشتی برام قر می دادی! اروم ازش دور شدو با پوز خند گفت کلاه داران 39 -دخترایی مثل شما رو خوب می شناسم دنبال جلب توجهید دنبال خاص بودنید اما راشا-نیستید اونا حق نداشتن این طوری با هامون حرف بزنن هیچ کس حق نداشت راشا-وسایلتون و جمع می کنین و گورتون و از این شهر و دانشگاه گم می کنین فهمیدین -نوچ هممون برگشتیم سمت هستی که با اخم بد تر از راشا بهش نگاه می کرد دست راستش و در مقابل چشمای بهت زده ی ما ا ز پشتش بیرون اورد و کلا هشو گذاشت رو سرش و گفت -شرمنده اخلاق ورزشیتون ولی ما هیچ جا نمی ریم! راشا با اعصبانیت گفت -باشه خودت خواستی کلاش و در اورد و انداخت جلوی پای هستی هستی با تعجب به راشا نگاه کرد و گفت -چی دوره زمونه ای شده و بعد دست کرد تو جیبشو یه دیویستی سکه ای در اورد و انداخت تو کلاه راشا و گفت -برو برا خودت ادامس نعنا بگیر یعنی راشا مثل این گاو سیاها هستن اون طوری نفس می کشید بقیشونم به جز دانیال با اخم نگاش می کردن ریز لبخند زدم که رایان با داد گفت -ببند نیشتو با بهت سر بلند کردم حقیقتش از صداش ترسیده بودم باران با اعصبانیت داد زد کلاه داران 40 -اوی یابو تا حالا کسی بهت نگفته بود ه خری دلیل نداره سر دیگران با اون صدا نکرت هوار بکشی که پیشنهاد می کنم شبا قبل خواب یکم اب جوش با گل گاو زبون بخوری هم صدات وا میشه هم اعصابت یه زره نرمال میشه در ضمن در حالی که کلاش و می زاشت سرش گفت شما اف پنجین و ما جی پنجیم هیچ جلب توجهی هم در کار نیست نتونستم طاقت بیارم و در حالی که کلاه مو سرم می زاشتم گفتم -اگه شما کلاه کجین ما کلاه داریم اگه راست می گید بدون استفاده از ثروت و قدرت مار و از این جا بندازین بیرون ! محیا هم با اخم گفت -خلاصش کنم واستون ما از این جا بیرون برو نیستیم هر کاری دلتون می خواد بکنین ارشام با لبخند شرارت باری گفت -باشه می کنیم چشمای محیا یهو گرد شد و گفت منظورم کار و اذیت بود ارشام یهو با اخم گفت -خانوم محترم منظور منم همین بود بعد اروم گفت دخترا هم دخترای قدیم قبلا این قدر منحرف نبودن محیا با حرص چشم ازش گرفت رویا هم دستاش و باز کرد و گفت -مشکلی که با ما ندارین گویا چون کلاهاتون و ننداختین زمین راشا با اخم گفت