کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان کلاه داران

نویسنده : مرجان فریدی

ژانر : اجتماعی

قیمت : رایگان

رمان کلاه داران

ما سه تا نشستیم فیلم خون اشامی نگاه کردیم برگشتم سمت باران دیدم داره حرکات عجیب و غریبی می کنه با تعجب بهش نگاه کردم که دیدم یه پاشو انداخت روی پای دیگش و تیکه ای از مو هاش که از پایین مغنعش اومده بود بیرون بازی می کنه و تند تند پلک می زنه یا امام هشتم باران جنی شده دیدم داره با لبخند به استاد نگاه می کنه استاد. ..هیعع خاک عالم داره حواس استاد و پرت می کنه اخه استادمون یه پسره تقریبا سی سالست فکر نکنین مثل استادای تو رماناست از اون جیگرا ها نه این شبیه سوسکه بیشتر کل سرش چهار لاخ مو داره که باران 
بهش میگه شوید انگار کارای باران جواب داده بود چون استاد فقط به باران نگاه می کرد و هی عینک ته استکانیش 
و بالا پایین می کرد از یه طرف خندم گرفته بود از یه طرف فهمیدم که باران داره حواسش و پرت می کنه تا ما به 
هم برسونیم یهو یه برگه ی مچاله شده افتاد جلوم لبخند دندون نمایی زدم و برگه رو بازش کردم وای خط چنگیزی رویا بود جوابارو داده بود با ذوق تند تند شروع کردم به نوشتن هستی هم علامت می داد بهش بدم برگه رو. برگه رو اروم دادم به هستی هستی هم زود شروع کرد به نوشتن توجه چند نفر به استاد جلب شده بود که بی توجه به 
همه به باران نگاه می کرد می دونم الان تو دلشون واسه باران کلی فاتحه می فرستن از خوش حالی چون بقیه هم دستشون واسه تقلب باز شده بود استاد که فامیلش بوشهری بود به باران نگاه می کرد و هستی هم همه ی سوالا رو 
جواب داد و برگه رو داد به من حالا چه جوری بدمش به باران برگه تو دستم داشت خیس میشد از استرس دستام عرق کرده بود یهو دیدم هستی اومد ادای باران و در بیاره واسه همین پاهاش و انداخت رو پاشو تند تند شروع کرد 
به پلک زدن توجه بو شهری به هستی جلب شد و با چشمای گرد به هستی خیره شد منم زود برگه رو انداختم رو 
دست باران بوشهری با حیرت گفت کلاه داران 45 
-خانوم پناهی چیزی رفته تو چشمتون یهو همه زدن زیر خنده بوشهری هم مثل منگلا هی به بچه ها نگاه می کرد و 
می گفت به چی می خندیدی ؟ و بچه ها هم بیشتر می خندیدن خود ما دلامون و گرفته بودیم و می خندیدیم بوشهری هم با اخم گفت وقتتون تمومه برگه ها تون و بدید بعد از جمع کردن برگه ها قبل از خروج از کلاس با لبخند به باران نگاه کرد که باران اول لبخند زد بعد یهو همچین جدی شد و با اخم به بوشهری نگاه کرد که بوشهری 
بیچاره زود از کلاس زد بیرون نصف بچه ها دورمون جمع شده بودن می خندیدن هستی با خنده گفت -مرگ خب چیه تو چشمام چیزی رفته بود الناز خودش و انداخت کنارم و گفت -چی شد چه جوری دادید امتحانو ؟ باران با لبخند گفت 
-به لطف شما و جذابیتای نهفتم خوب دادیم هم زمان هممون گفتیم 
-بابا جذاب و بعد زدیم زیر خنده 
هم زمان از کلاس اومدیم بیرون به سمت صلف رفتیم بلکه یه چیزی بخوریم تازه قدر مامانم و می دونم همیشه غذاهای خوش مزه و اماده واسم می پخت می خوردی حال می کردی هی روزگار همگی دور یه میز نشستیم و بعد 
از سفارش شروع کردیم به مگس پروندن 
 
رویا 
 ****
کلاه سورمه ایمو روی سرم جابه جا کردم وای چه قدر هوا گرمه باران رفت پول غذا رو حساب کنه ما هم با بچه ها 
از دانشگاه خارج شدیم و به سمت ماشین حرکت کردیم من جلو تر از بقیه بودم و داشتم شماره ی مامان و می گرفتم با صدای جیغ الناز و هستی و محیا و صدای جیغ تیک اف با وحشت سر بلند کردم که دیدم یه بی ام و یه نقره ای درست چند سانت اون طرف ترم از کنارم گذشت جوری که ایینه بقلش خورد به پهلوم و از درد یه لحظه کلاه داران 
 46
نفسم رفت بی ام و چند متر اون طرف تر چند دور دور خودش تاب خورد و وایساد صدای اهنگ امریکایی از توش 
میومد از درد زانو هام خم شدن که زود دستی بازوم و گرفت با دیدن چشمای نگران هستی نفس عمیقی کشیدم الناز جیغ کشید -عوضیا ی ترسو 
که در ماشین باز شد و اول مهام از در رارنده اومد بیرون و بعدم چهار تای دیگشون که همشون با لبخند بهمون نگاه 
می کردن البته به جز رایان و راشا باز راشا حد اقل صورتش یکم شاد تر بود !دستم و به پهلوم گرفته بودم و با اخم 
بهشون نگاه می کردم که مهام با صدایی که توش خنده موج می زد 
-بهت گفته بودم موقع رد شدن از خیابون حواست و جمع کن نگفتم ؟ بعد زد زیر خنده و گفت 
-اخی گوگولی ترسیدی ؟ می خوای بیام بهت اب قند بدم فکر کنم فشارت افتاده با این حرف بی مزش ارشام و دانیال زدن زیر خنده و راشا بهم پوز خند زد و رایان با همون اخم مخصوصش به ماشینشون تکیه زده بود و نگام می کرد 
هستی - می کشمت عوضی اومد بره سمت مهام که الناز و من و محیا بازو شو گرفتیم محیا داد زد 
-خیلی بی شعورید 
مهام - وای نکنه پهلوت چیزی شده می خوای بیام ماسا ژش بدم و باز زد زیر خنده یعنی اعصابم بد به هم ریخته بود دوس داشتم از پشت سرش جوری بزنمش که...  
مهام-اخ خ 
با تعجب به مهام که کمرش و گرفته بود و افتاده بود زمین نگاه کردم نفهمیدم چیشد ؟ با دیدن باران پشت سرش