کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان کلاه داران

نویسنده : مرجان فریدی

قیمت : رایگان

رمان کلاه داران

که داره سر توپ با محیا دعوا می کنه تو عکس بعدی هم محیا به ما می پیونده تو عکس بعدی رویا داره با دوتا دندونای ریختش دستای رنگیشو میماله به دیوار و اون جاست که مارو میبینه که یواشکی همین کارو می کنیم عکس بعدی جشن حروف الفبا مونه که هر پنج نفرمون هستیم بعدی مال کلاس دومه که هستی افتاده رویک دختره 
و داره با تموم وجود موهاشو می کشه و مامان هستی هم داره زور می زنه تا هستی رو ازش جدا کنه منو باران و محیا و رویا هم داریم می خندیم تند تند عکسا رو رد می کنم و با دیدن هر عکس قش قش می خندم خندیدنمم به خنده نمی خوره که مث هندل موتور تیمور می مونه ****** 
با بچه ها چه با اشک چه با غم چه با شوق و ذوق از مامان باباهامون خداحافظی کردیم البته این مامانا که مدام یا قر 
قر می کردن یا تحدید به این که شیطونی نکنیم یا هم گریه خلاصه سوار ماشینمون که هر پنج نفرمون باهم خریده بودیمش و سندش به اسم هر پنج نفرمون بود شدیم تو ماشین هرپنج نفرمون رو هم ریخته بودیم صدای اهنگ و تا 
ته زیاد کرده بودیم هم قر می دادیم هم می خوندیم هم جیغ می زدیم هر ده دقیقه یکی از مامانا زنگ می زد هر بیست دقیقه هم یکی از بابا ها محیا پشت فرمون بود و ما هم اذیتش می کردیم . اواسط راه هم یه جا نگه داشتیم و ناهار خوردیم دلم همین الان برای خونه تنگ شده .عرفان داداشم چند دقیقه پیش بهم زنگ زدو کلی بهم قوت قلب داد اینا هم چند تا از قوت قلباشه 
/خاک توسرت که همین الان از دانشگاه اخراج شدی من حداقل پنج ماه تو دانشگاه شیراز موندم.وای به حالت اگه تو تهران کاری کنی که مربوط به مذکر شه سرتو تو دانشگاه مث گاو می ندازی پایین مثل خر عر عر می کنی صدات 
و مث سگ بلند نمی کنی مث هندل موتورم نمی خندی و با کسی چشم تو چشم نمیشی/ بله اینم از داداش من کلاه داران 
 14
تا رسیدیم مستقیم درو با کلیدیکه دست رویا بود باز کردیم و رفتیم تو عجب خونه ی باحالی بود خر ذوق شدم/ذوقمرگ مجید دل بندم/تو خفه وجدان جان محیا که اون قدر خسته بود که بعد کلی زوق مرگ شدن واسه خونه گرفت رو مبلا خوابید ما هم بعد از در اوردن لباسامون هرکدوم یه جا ولو شدیم 
******حدودا دو روز از اومدنمون می گذره و نصف وسایلای خونه رو که مال پیرزنه بود یا جمع کردیم یا جابه 
جاشون کردیم از اون جایی هم فردا باید می رفتیم به دانشگاه جدید تصمیم گرفتیم به بهانه ی خرید برای خونه یه 
دوری تو خیابونای تهران بزنیم من یک مانتوی سفید با شلوارو شال سفید به تن کردم کفشامم مثل دوازده جفت دیگم ال استار بود بنفشش و پام کردم کلاهه بنفشمم سرم کردم به یک خط چشمو برق لب راضی شدم و از اتاق اومدم بیرون بچه ها همه اماده بودن باران یک شلوار مشکی با مانتوی مشکی وشال مشکی سر داشت با ال استارای 
طوسی و کلاه طوسی مث هم شده بودیم هستی هم کلاه انابی با کفشو ساعت انابی به همراه شلوار مشکی و مانتو به 
تن داشت محیا هم کلاه بامجونی کفشای بنفش کولهی بنفش با مانتو شلوار سفید تنش کرده بود رویا هم سر تا پا 
مشکی بود حتی کلاش روی همه ی کلاهامون که به شکلا و رنگای مختلفن یک ارم هست اونم کار خودمونه اونم لقب گروهمون یعنی g5 
به معنیه پنج تا دختره خلاصه که اینم الگو گرفته از فیلم پسران برتر از گل یا همون اف 4هممون واسه خودمون داف شده بودیم بعد از باز کردن در نوشابه واسه هم زدیم بیرون همین طوری دور می زدیم و واسه خودمون مییخندیدیم هرکی مارو می دید در نگاه اول کمی تعجب می کرد بعدش یا لب خند می زد یا ایش می گفت یا تیکه 
می نداخت اووو کلا هر کسی در مقابل پنج تا دختر با کلاه های هم شکل و رنگی یک واکنش نشون می داد دوتا پسر که یکی شون یه سگ ترسناک سیاهه زشت داشت به طرف ما که به خاطر جوک باران می خندیدیم اومدن پسری که سگ داشت 
-ای جون بخورم من خنده هاتون و چه قدر شما هلویید باران با اخمی که تا حالا ازش ندیده بودم برگشت سمت پسرا و گفت 
-کوفت از جلوی چشمام خفه شو 
منو بچه ها و اون پسرا با چشمای گرد باران و نگاه می کردیم یعنی به زور جلو خندم و نگه داشته بودم بچه ها هم 
همه قرمز شده بودن پسره از خنده رو زمین پخش شده بودو دوستش از اون بدتر یهو پسره سگشو ول کرد که سگه 
یه پارس وحشت ناک کردو افتاد دنبال ما ما هم این این سگ ندیده ها جیغ می زدیم و می دوییدیم یعنی داشتیم از کلاه داران 
 15
ترس سکته می کردیم هر لحظه فکر می کردم الانه که دندونای سگه رو روی پام حس کنم جیغ می زدیمو می دوییدیم اون پسرا هم با خنده هی می گفتن وایسین و باز می خندیدن هستی که مثلا کمر بند مشکی داره از هممون زود تر می دویید با هر پارس سگه ما هم جیغ می زدیم از اخر پیچیدیم تویک کوچه ی بمبست با وحشت برگشتیم که اون سگه با چشمایی وحشتناک اومد طرفمون که همون موقع پسره با دوستش از پشت سگه رو گرفتن و پسره در حالی که به قیافه های رنگ پریده ی ما نگاه می کردبا خنده گفت