رمان کلاه داران
نویسنده : مرجان فریدی
ژانر : اجتماعی
قیمت : رایگان
رمان کلاه داران
اخر امروز به خیر کنه این خل وضع ها هم هر چند دقیقه مثل چی می خندیدن حالا صدای خنده هاشون جالب بود محیا که کلا مثل ویبره گوشی می خنده بدنش بندری می ره ولی صدا ازش در نمیاد الناز هم که مثل اره برقی هی روشن میشد هی خاموش رویا هم که مث تیک اف ماشین بود یهو یه صدایی مثل ترمز قبل از تصادف از خودش در می اورد و بارانم که درگیری شخصیتی داره بچم مثل این که یه اهنگ بزاری وسطاش هی قطع کنی باز دوباره به زاری یهو می خندید یهو جدی میشد معمولا مدرسه هم که بودیم سر کلاس هممون به یه موضوعی می خندیدیم بعد معلمه مچمون و می گرفت می نداختمون بیرون ولی این باران این قدر زود وسط خنده جدی می شد که معلمه اصلا نمی فهمید و ما چهار تا رو می نداخت بیرون اینا هم به خاطر اینه که مادر روان شناس و کتابم زیاد می خونه خدارو شکر این دانشگاهی هم که داریم می ریم جزو بهترین دانشگاهای تهرانه دانشگاه خودمونم تو شیراز خیلی معروف بود البته قبل از ما معروف به خوب بود ولی بعد ما شد معروف به دیوونه خونه بلاخره رسیدیم هنوزم که یاد قیافه ی پسره می افتم اب می شم واقعا چرا من این قدر سوتی ام... از ماشین پیاده شدیم چند متر اون طرف تر پنج تا ماشین پشت سر هم پارک بود یعنی کفمون برید اوفف تف تو این دنیا ما هم دلمون خوشه ماشین داریم بچه ها هم همه با دهن باز به ماشینا نگاه می کردن پشت سرهم اول لامبرگینی.مازراتی.پرشه.بوگاتی.فراری.یعنی اشک تو چشمام جمع شد چرا بعضی ها با پول به دنیا میان اون وقت من نافم تو شکم مامانم گیر کرده بوده! بچه ها انگار صدام و شنیدن که زدن زیر خنده باران یه اه پر سوز کشید و گفت معلوم نیست تو چه بیمارستانای مجهز و گرونی به دنیا اومدن بعد با حرص گفت اون وقت من ...تو اشپز خونه به دنیا اومدم با یاد اوری این که مامان باران اون و تو اشپز خونه ی خونه ی مامان بزرگش به دنیا اورده هممون زدیم زیر خنده خلاصه هممون راه افتادیم سمت کلاسا اوه چه قدر شلوغه واقعا حراست به اینا گیر نمی ده ...بابا بکنین تو اون شراره های اتیش و در یارین اون شلوارای خشتک پایین و چه دوره ی خرابی شده ها والا به خودا... خدارو شکر از اون جایی که مدیر دانشگاه صابق و تحدید کردیم که اگر هممون کلاسامون با هم نباشه این دانشگاه و رو سرتون خراب می کنیم با حرف زدن با مدیر این دانشگاه و کمی پارتی بازی هممون همه ی واحدامون و با هم برداشتیم بله به ما میگن ..جی پنج.بلاخره بعد از گشتن کله دانشگاه کلاس مورد نظر و یافتیم کلاهارو همه رو رو به پشت کلاه داران 20 گذاشته بودیم اول الناز وارد کلاس شد صدای هم همه از کلاس می اومد بعدش رویا رفت بازم صدای هم مه می یومد بعدش محیا رفت که صدای هم همه قطع شد بعدش باران رفت که کلا سکوت مطلق و در اخر من رفتم همه با چشمای گرد نگامون می کردن بعضی ها که رنگشونم پریده بود معمولا ما کنار هم میشستیم یه جا سه تا صندلی خالی بود که ردف دوم بود درست پشت اون سه تاصندلی یکی دیگه هم خالی بود ردیف اخرم یه دونه خالی بود ای بابا این طوری که نمی شه کنار هم بشینیم الناز رو به دوتا دختری که کنار سه تا صندلی خالی نشسته بودن گفت -میشه جاتون و به ما بدین و برین تو ردیف سوم و اخر بشینید یکی شون که نیمچه لبخندی زدو گفت باشه و بلند شد رفت ردیف سوم نشست محیا رو به دختره ی دیگه گفت -شما بلند نمی شین؟ دختره هم با عشوه دست کرد لای موهاش و گفت -نوچ جای خودمه نمی دم می خواستین به جای ست رنگ کلاهاتون با کوله هاتون زود تر بیاین اوق حالم به هم خورد یه لحظه با خودم گفتم نکنه فکر کرده ما پسریم این طوری عشوه میاد به جنسیتم شک کردم الناز لبخندی زدو گفت باشه...وبعد یهو جیغ زد سووووووسک دختره یه متر پرید هوا و یک قدم از صندلیش فاصله گرفت که دوتا دستام و رو صندلی بقلیم گذاشتم و پاهام و بلند کردم و تویک حرکت سریع پریدم رو صندلیش و نشستم بارانم بی توجه به نگاه گرد پسر بقل دستیش یه چشمک بهش زدو یه پرش بلند زدو نشست رو صندلی بقلیم رویا هم از دور کولش و پرت کرد رو صندلی کناریم و خودشم لم داد رو صندلی محیا هم به حالت چهار زانو نشست رو صندلی النازم یه نگاه به دختره که با چشمای خون الود نگامون می کرد انداخت و کلا هش و از سرش بر داشت و یه تعضیم الکی کرد و نشست رو صندلی شاید همه ی این اتفاقا تو سی ثانیه افتاد همه مبهوت بهمون نگاه می کردن دختره هم با حرص گفت بیچارتون می کنه/اف پنج / اون موقع قیافتون f5هه و می بینم من که از حرفاش هیچی نفهمیدم استاد بعد ده دقیقه اومد یه پیر مرد کچل با مزه بود تا اومد گفت -مبحث درس گذشته رو کار کردیم حالا هم باید درس و ... با دیدن ما کمی باتعجب نگامون کرد و گفت -دانشجو های جدید هستین؟ -همزمان- بله استاد با تعجب گفت از کجا اومدین کلاه داران 21 هممون با هم گفتیم -از باغ رشته تازه فهمیدیم چی گفتیم که رویا زود گفت