کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان کلاه داران

نویسنده : مرجان فریدی

ژانر : اجتماعی

قیمت : رایگان

رمان کلاه داران

-چی زه از شیراز همه ریز ریز می خندیدن حتی استادم لبخند داشت رویا معمولا خراب کاری های مارو ماست مالی می کرد! 
استاد-معرفی کننین خودتون و اول من بودم بلند شدم و گفتم 
-به نام خیاط قلب های پاره پاره/ باز همه زدم زیر خنده /هستی پناهی هستم.  
باران-به نام تک نوازنده گیتار برقی /همه زدن زیر خنده/باران رئوفی 
رویا-به نام افریننده ی کوه و دریا و درختا و ...استاد باخنده گفت خب رویا-اها..رویا فرزاد. 
محیا-به نام خالق اب...... شست و شودهنده ی جوراب دیگه این بار همه منفجر شدن / محیا راستین/ الناز با استراب بلند شدو با حرص گفت 
-ا استاد اینا چیزی نزاشتن واسه من بمونه صبر کنین یه جا یه جمله خوندم و بعد با لبخند گفت 
-انا للاه و انا علیهه را جعون این بار دیگه استادم قش کرده بود حتی ما هم دلمون و گرفته بودیم می خندیدیم ./الناز نیکی 
استاد با لبخند گفت حلا چرا انتقالی گرفتین؟ رویا- با رنگ منفجر کردیم استاد با تعجب 
-چیو؟ 
کلاه داران 
 22
باران -ازمایشگاهو محیا -الناز درست کرد! 
-استاد-چیو؟ من-بمبو 
استاد دوباره با حیرت گفت 
-ببخشید چیو...؟ 
باران-لئوناردو داوینچیو ساندویچ پیچ پیچیو باز همه زدن زیر خنده استاد با حیرت گفت چه طوری؟ 
الناز-کاری نداره که استاد فقط یکم موادمنفجره و کمی ...رن 
استاد-بسه بسه اینا یاد می گیرن دانشگاه و منفجر می کنن 
باز همه زدن زیر خنده اینا هم که انگار کمبود خنده دارن! استاد-شما با اقایون اف پنج یا همون کلاه کجا احیانا فامیل نیستین 
من- اقایون اف پنج کجا بود استاد ما جی پنجیم ملقب به کلاه دار ها و هم زمان لبه های کلاهامون و دادیم بالا و سرامون و انداختیم پایین 
استاد -خیله خب درس و شروع می کنیم که عقبیم دیگه داشت مخم منفجر می شد چشمام شبیه باب اسفنجی شده بود خوش به حال باران کلاشو گذاشته بود رو صورتش چرت می زد خب بیشعور این درس و بلد بود ولی ما 
باید گوش می دادیم دیگه بی حوصله شده بودم اخر طاقت نیاوردم و گفتم 
-استاد خسته نباشین 
-استاد -سلامت باشی 
ودوباره به درس ادامه داد قیافم شبیه باد کنک ترکیده بود بچه ها هم ریز ریز می خندیدن ای مرض کلاه داران 
 23
**************محیا 
 ****
یک هفته از اومدنمون به دانشگاه جدید می گذره خونواده هامون یک هفته اومدن پیشمون و به قول باران مطمئن شدن که پسر خونه نیا وردیم. خونه رو منفجر نکردیم و جایی رو هم نسوزوندیم .و بعدشم رفتن خلاصه و مفید بگم هیچ اتفاقی هنوز نیفتاده 
البته اگه پاره شدن خشتک هستی رو تو دانشگاه نادیده بگیریم این هستی هم همش می گفت اه رویا گرفته البته یکی دوتا اتفاق دیگه هم مث چهار بار اخراج از کلاس و دو دفعه خواب موندن و لو رفتن تقلبمون با کش سر کلاس و 
دعوای باران با یکی از بچه های کلاس که اخرش ختم شد به پیدا کردن یک مشت مو از دختره که تو مشت باران پیدا شد هر چند معلوم شد کلاه گیس بوده دختره هم از ترس ابروی رفتش نرفت شکایت باران و به دفتر نکرد.  
باران- ای بابا باشه دیگه خوب باشه باشه مادر من زود زودم می رم حموم باشه عطرم می زنم به خودم باشه بوی بد 
نمی دم ای بابا من چند دفعه تا حالا بوی بد دادم چشم غذا هم کم می خورم چاغ نشم جورابامم قبل از پوشیدن بو می کنم باشه دیگه شیطوونی هم نمی کنم ای بابا باشه دیگه خب 
هممون پشت در اتاق خواب پشت سر هم وای ساده بودیم و به تلفنی حرف زدنای بااران با مامانش گوش می دادیم هر چهار تا مون دست گذاشته بویم رو دهن بقلیمون تا از خنده نترکیم باران تلفن و قطع کرد و گذاشت کنارو کلافه موهاش و داد پشت گوشش و برگشت که بادیدن ما اول با بهت نگامون کرد بعد داد زد می کشمتون هستی که اولین نفر دویید سمت حیاط پرید رو درخت محیا که دویید بالای اپن النازم رفت رومبل رویا هم دویید رفت پشت مبل منم با بهت رو به باران که دندوناشو واسه گاز گرفتن اماده کرده بود گفتم 
-من مثلا نیستم تو هم وانمود کن من و نمی بینی من مثلا گلدونم و دستامو مثل گل دون گذاشتم کنار کمرم و به سقف خیره شدم بعد چند دقیقه کل بچه ها زدن زیر خنده حتی بارانم می خندیدی خلاصه اخر شب نشستیم فیلم کره ای گومی نام و دیدیم کلی هم خندیدیم و همون جا جلو تلویزیون خوابمون برد 
 ****
کلاه داران 
 24
هممون سر کلاس استاد مومیایی نشسته بودیم البته اون بی چاره فامیلش این نبود ها ما این اسم و روش گذاشته بودیم اخه استاده خانوم بود بعد جوری مغنعش رو ازجلو کشیده بود که جز دو تا عدس که چشماش باشن با دماغش 
هیچی دیده نمی شد از چادرشم که نگم بهتره خلاصه اول باران نشسته بود بعدش الناز بعدش من بعدشم رویا و هستی بارانم داشت نقاشی یه یک مومیایی وحشت ناک و می کشید که عجیییییب شبیه خانوم مومیای بود ما هم ریز ریز می خندیدیم که با صدای یک قر ش شیر هممون یک متر پریدیم خانوم مومیایی با همون صدای نخراشیدش در حالی که میزد تو سر باران گفت 
-چرا من و کشیدی؟