کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان کلاه داران

نویسنده : مرجان فریدی

ژانر : اجتماعی

قیمت : رایگان

رمان کلاه داران

سر باران خورد به الناز که فکر کنم گیره ی باران خورد تو سر ش و قیافه ی الناز رفت تو هم 
اخ اخ باران دوباره سگ شد با صورت قرمز بلند شد و گفت 
 -چرا زدین تو سرم اونم این قدر محکم الان دو روز از عمرم کم شد تازه سلولای خاکستری مغزم همه بی خوانمان 
شدن استادم با اخم گفت 
-من کی محکم زدم من این طوری زدمت و دستشو بلند کرد و رو سر الناز فرود اورد که الناز این بار گفت -اخ خ خ 
بارانم با حرص گفت 
-نه خیر شما این طوری زدین و دستش و اورد بالا و زد تو سر الناز الناز دوباره گفت -اخ خ خ خ 
یعنی مونده بودیم بخندیم یا الناز و نجات بدیم 
نتونستم نخندم و زدم زیر خنده سرمم پایین بود که یکی زد تو سرم سر بلند کردم و با دیدن رویا که با لبخند نگام می کرد اتیشی شدم و یکی زدم تو سر رویا رویا با جیغ گفت 
-چرا می زنی کلاه داران 25 
-چون می خوری 
هستی هم زد تو سرم و گفت 
-خب از بس به درد نخوری الناز زدت نه رویا 
یعنی کل کلاس می خندیدن الی ما که با حرص به هم نگاه می کردیم *** 
الناز- ای بابا از این کلاسم رانده شدیم چی دوره ی خرابیه چرا با احساسات من بازی می کنن نکنه دلشون این بار 
می خواد تانک بسازم بیام این جارو خراب کنم رو سرشون باران کلافه در حالی که تو سالن قدم می زد گفت اه 
گوشیم تو ماشین جا مونده محیا سوئیچ و بده سوئیچ و از جیب بقل کولم بیرون کشیدم و انداختم سمتش که رو هوا گرفتش و گفت تا من می رم شما هم برین یه چیزی بگیرین بخوریم از گشنگی حلاک شدم هممون سر تکون دادیم 
که در حالی که به طرف پله های سراسری می رفت گفت سر تکون ندین صدا زنگولتون رو مخه هر چهار تامون اماده 
شدیم بدوییم سمتش که خنده ای کرد و رفت.  
********** باران **** 
کلاه خاکستری مو به حالت کج گذاشتم رو سرم تند تند پله هارو طی کردم ای بابا چه قدر از ماشین تا این جا فاصله بوده من نمی دونستم اخیشششش بلا خره رسیدم /بارون احساس نمی کنی کمی تنبل شدی/ نه خیرم من خیلی هم بچه ی کاری و مفیدی هستم / از این به بعد می خوام گیاه خوار شم / وا چرا وجدان جون/ زیرا تو مرا خر فرز میپنداری/ هیععع دور از جون خر به این خوبی راجب به سگ چیزی شنیدی/بارااااان/ سرمو با شدت به اطراف تکون دادم وای نکنه دیوونه شدم با دیدن 206لبخند دندون نمایی زدم ولی با با اولین قدم خشکم زد یا جد ت و سادات بلا خره یکی از صاحبای اون ماشین خوجلا را یافتم اه جای بچه ها خالی چشمام و به حالت نزدیک بین در 
اوردم در این حالت چشم هارا تا حددودی ریز کرده و سرت رو به جلو مایل می کنی یه پسر قد دراز از اونا که به 
190می رسن با از این هیکل چهار تیکه ها /مجید دل بندم اون شیش تیکست/ تو ببند وجدان من چشم و گوشم کلاه داران 
 26
بستست/اگه چشم و گوش تو بستست پس حتما مال من پارست /خب اون که معلومه/خب داشتم می گفتم موهای مشکی چشمای مشکی از اونا که توش دایی ناصره /منظورت اینه که چشاش سگ داره /حالا همون حیوون حیوونه/اها بینی استخوانی فکشم خیلی استخوانی بود /نه بابا من فکر کردم قزرفیه/ببند/اها لباشم تف به روت چی لبایی داشت ابرو هاشم که کم کم داشت از شدت اخم پیوندی می شد اها دستاشم مشت کرده بود حیف حالت موهاش به خاطر کلاه سورمه ای سرش دیده نمی شد خب دیگه تمام بسه دیگه وا این از اون موقع روش طرف ماشینش بود که هیعع کی در مازراتیش و بست..کی تکیه داد به ماشین ...از کی داره مثل هیزا به من نگاه می کنه هیعع چرا این قدر دوره ی خرابی شده! ببین چه جوری به دختر پاکی مثل من خیره شده با صدای گرفته ای از اونا می گی سرفه داره /منظورت بمه/ حالا همون / تقریبا داد زد 
-میشه بگی چرا سه دقیقه و سی ثانیست داری قورتم می دی 
و چشات و مث مگسا کردی 
یعنی اون لحظه حس کسی رو داشتم که روش ریدن!. 
با حرص در حالی که به سمت ماشین می رفتم گفتم 
-ترجیه می دم اول صبحی /بهش خیره شدم/ گوه نخورم. 
اول انگار معنیه حرفم و نفهمید ولی بعدش چنان چشاش به رنگ خون در اومد که به گوه خوردن اول صبح راضی شدم..!  
با شنیدن صداش از فاصله ی نزدیک گرخیدم 
-تو کی هستی جوجه که با من این طوری حرف می زنی مثل این که قوانین این جا رو نمی دونی با دو تا دستام زدم تخت سینش و داد زدم 
-هوشه ..به من می گن بارون چیک چیکه از سر موهام خون می چیکه کارم قتله اب خوردنم با سطله ..حالا ملطفت 
شدی من کیم و پشت چشمی نازک کردم و روم و کردم اون ور که درد بدی رو از جانب سر و بینی احساس کردم با 
گیجی چشم باز کردم که دیدم جلوم درخته با گیجی یک قدم رفتم عقب که پشت سرم درد بدی کرد دوباره 
برگشتم دیدم خوردم به یک درخت دیگه مث این گیجا یک دور دور خودم چرخیدم و عقب عقب رفتم که کمرم کلاه داران 
 27
خورد به لبه ی چیز سفتی و از پشت پرت شددم و سه دور قل خوردم و در اخر رو زمین فرود اومدم یعنی همه ی 
بدنم کوفه بود چشم باز کردم دیدم همون پسر ه مث ازرائیل بالا سرمه لبخند شیطانی زد و گفت