کلبه کتاب | دنیای کتاب و رمان و کتاب صوتی

کلبه کتاب

رمان لواشکم

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : 29000 تومان

رمان لواشکم

┈┄╌╶╼╸◖  ◗╺╾╴╌┄┈
‌         ‌     ᯏ ᥣᥲ᥎ᥲ᥉ℍᥲ????ᥲ???? ᯟ
 |~


بعد از اینکه تماس و با لنا قطع کردم!
متوجه صدای در خونه شدم..
با فکر به اینکهـ حتما کیاراد اومده..
دویدم از پله ها پایین و با ذوق گفتم
+کیاراد ، کیاراد جونم ، اومدییییی?.
از آخرین پله که رفتم پایین و پیچیدم تو پذیرایی ، چشام و بستم و با جیغ و ذوق زدههه گفتم
+خووش اومدی کیارااااددد.
چشام و که باز کردم ، با دیدن فرد روبروم ، در جا خشکم زد..
اینکه کیاراد نبود..
یه آقای قد بلند با موهای قهوه أی و چشمانی قهوه أی ، روبروم ایستاده بود..
دستش و جا کرد داخل جیبش و نگام کرد..
با دیدنش ، ضربانم بالا پایین شد..
نفهمیدم چم شد..
به هیچی فکر نکردم و فقط زل زده بودم بهش ، چقدر جذاااب بود..
پسره روش و برگردوند و یهـ خنده ریزی کرد...
اصلا متوجه چیزی نبودم که یهویی بابا با یه ظرف میوه از آشپزخونه اومد بیرون و با دیدن من با اون لباسا..
ابروهاش و انداخت بالا و گفت
–دخترم...
با دیدن بابا ، تازه چشم ازش گرفتم و متوجه وضعیتم شد...
دستم و محکم کوبوندم رو دهنم که بابا گفت
–ط چرا اومدی پایین?
+من..
من نمیدونسم این آقا..
این..
دیگه نتونستم حرفی بزنم از شدت استرس و شرم ، یه ببخشیدی گفتم و پله ها رو دو تا یکی رفتم بالا..
وارد اتاقم شدم و در و محکم بستم و نشستم پشت در اتاق..
دستم و گذاشتم رو قلبم ، چقدر تند میزد..
دوباره چهره پسره اومد تو ذهنم ، قلبم تند تر زد..
یه نگاه به دامن کوتاهم انداختم و محکم کوبوندم رو پیشونیم..
چرا بابا بهم نگفت که یه همچین مهمونیی داریمم..
وای خدای من ، خیلی بد شد..
سه ساعت ایستاده بودم زل زده بودم به پسره..
وای الان چه فکری راجع به من میکنهه?
پلکام و رو هم فشردم..
همش تقصیر بابا شد ، من نمیدونسم بابا مهمونن داره..
صدای نفس نفس زدنام و ضربان قلبم هنوز تنها ریتم حاکم به فضای اتاقم بود..
چند دقیقه بعد ، بابا در و به صدا در آورد
+رومیسا?.
یه نفس عمیق کشیدم و از جام پاشدم و در اتاقم و باز کردم و فقط سرم و دادم بیرون و گفتم
+بله?
–چرا اینجوری?
+این پسره رفت?.
بابا اخماش و کشید تو هم و گفت
–آره رفت..
آخیشی گفتم و در و کامل باز کردم..
‌            ‌ ‌ 
┈┄╌╶╼╸◖  ◗╺╾╴╌┄┈‌