
رمان لواشکم
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان لواشکم
┈┄╌╶╼╸◖ ◗╺╾╴╌┄┈ ᯏ ᥣᥲ᥎ᥲ᥉ℍᥲ????ᥲ???? ᯟ |~ به ناچار به سمت کمد لباسام رفتم و پیراهن کوتاه ، آستین پف دار سفیدم و پوشیدم و یهـ پیرهن بندی بلند صورتی پررنگ.. ساپرت سفیدم و پوشیدم و به ناچار به سمت شال صورتی رنگم رفتم و انداختمـش رو سرم.. از اتاق خارج شدم و خیلی آروم از پله ها اومدم پایین... وارد پذیرایی شدم و با دیدن کیاراد ، با همون چـهره جذابش که هنوز مثل سه سال پیش بود.. چشام برق زد ، کیاراد هم با لبخند ، آغوشش و به روم باز کرد.. تا خواستم به سمتش برم ، یه نگاهی به بابا انداختم.. دست به سینه و اخمو نگام کرد ، که پوفی کردم و به ناچار فقط باهاش دست دادم و نشستم رو مبل.. اونم نشست و گفت –چقدر بزرگ شدی رومیسا ، بزرگ و خانوم.. +زشت تر شدم حتما?. کیاراد خندید و گفت –ماه تر شدی. لبخندی زدم و گفتم +خوش برگشتی ، خیلی دلم برات تنگ شده بود.. –منم همینطور خانوم کوچولو. بابا انگاری از این حرفـای کیاراد خوشش نیومد و به سمت آشپزخونه رفت برای آوردن چایی که با رفتن بابا ، کیاراد خودش و نزدیکم کرد و گفت –بدو بیا بغلم. دلم میخواست برم ولی تأمل کردم و سرم و انداختم پایین که گفت –اوه ، اوه ، چه خجالتی شدی.. چرا انقدر خودت و پوشوندی از من?. از این حرفش خوشم نیومد و گفتم +به هرحال ، ط دایی بارانی و با من غریبه أی ، دلیل نمیشه.. –ولی قبلا که اینطوری نبودیم.. یاد حرف بابا افتادم ، چقـدر کار خوبی کرد ، نزاشت اون لباسه رو بپوشم که گفتم +قبلا بچه تر بودم. کیاراد اخمی کرد و گفت –هنوزم واس من همون کوچولوی نازی. لبخندی زدم و گفتم +بازم قراره برگردی آمستر دام? –نمیدونم بسـدگی داره. با اومدن بابا ، دیگه حرفی نزدیم.. که بابا نشست و گفت –خب آقا کیاراد به سلامتی کی برمیگردی? 'شاید اومدم که بمونم آقا ساعد.. بابا اخمی کرد و گفت –خب به سلامتی.. یه کم که گذشت ، کیاراد گفت 'آقا ساعد ، دخترتون چه کم حرف و خجالتی شده قربونش برم. بابا خوشش نیومد و گفت –خودم قربونش برم کهـ حجب و حیا داره. با حرف بابا ذوق کردم و چشمکی به بابا زدم که کیاراد گفت 'اجازه میدید با رومیسا بریم یه دور بزنیم? –ن.. 'خواهش میکنم ، قول میدم زود برگردیم. بابا نگام کرد که ملتمس گفتم +برم بابایی?. بابا پوفی کرد و چیزی نگفت که ذوق زده به سمت پله ها دویدم و گفتم +الان لباسام و عوض میکنم میام.. ┈┄╌╶╼╸◖ ◗╺╾╴╌┄┈