کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان لواشکم

نویسنده : نامعلوم

قیمت : 29000 تومان

رمان لواشکم

┈┄╌╶╼╸◖  ◗╺╾╴╌┄┈
‌         ‌     ᯏ ᥣᥲ᥎ᥲ᥉ℍᥲ????ᥲ????
 |~

–پس برا چی اینجوی وسط خیابون هولم شدی و ازم آویزون شدی?
‌+فک کردی میزارم شرف باران و ببری?
فک کردی میزارم اونشـب کہ باران و کشوندی تو خونه خودتونـ و ازش سوء استفاده کردی...
–باران خودش باهام بوده ، به من چهـ دختر?
+اون فق اونشب خواست کادوے تولدت و بهت بده..
اون فقط میخواست با اینکاراش نشونت بده چق عاشقتہ..
اونشب همه عشقش و بهت داد بی وجود...
شونه بالا انداخت
–به من چه?
+گوشیت و میدی بهم ، هرچی عکس از اونشـب تو گوشیت و هست و پاک میـکنم ، بعدش میری و دیگه نمیبینمت هیچ وقت!
–هع ، اگه ندم چـی?
+پسر حاج محمودی دیگ نه?
پسر حاجی که به سرش قسم میخورن..
میخوای یه کاری کنم حاجی بفهمه پسرش چهـ نمک به ح.ر.و.م.ی.ه?.
سیبیک گلوش بالا پایین شد و چیزی نگفت که لب زدم
+حالا بده گوشی و بهم ، آفریـن پسر خوب.
پوفی کرد و گوشـیش و داد بهم ، بلافاصله رفتم تو حافظه داخلیش و هرچقدر عکس از خود‌ش و باران داشت ، پاک کردم..
گوشیش و دادم بهش و در گوشش یواشکی گفتم
+اگه نمیـخای پیش حاجی لو بری و هرچی دارایی داره مال تو نشہ..
دیگه نبینمت دو و بر باران..
بگو خب?.
سرش و تکون داد و موتورش و روشن کرد و با عجله رفت..
ریز گفتم
+وحشی.
برگشتم داخل پارک و دیدم باران همچنـان که رو نیمکت نشسته داره ریز اشک میریزه . . .

‌            ‌ ‌ 
┈┄╌╶╼╸◖  ◗╺╾╴╌┄┈‌