رمان لواشکم
نویسنده : نامعلوم
قیمت : 29000 تومان
رمان لواشکم
┈┄╌╶╼╸◖ ◗╺╾╴╌┄┈ ᯏ ᥣᥲ᥎ᥲ᥉ℍᥲ????ᥲ???? ᯟ |~ با اخم به سمت باران رفتم و نشستم کنارش رو نیمکت.. دیدم همچنان داره هق میزنہ و قرار نیست سکوت کنہ که زیر لبی گفتم +عکسات و پاک کردم از گوشیش. صدای گریش شدید تر شد ، پوفی کردم و پاهام و کوبوندم رو زمین و یه نیشگون از بازوش گرفتم +ط چته باران?چرا با دست پس میزنی با پا پیش میکشی? خودت گفتی بیا باهام بریم رابطه مزخرفم و تموم کنم.. الان برا چی اینجوری داری زار میزنی?. باران بینش و بالا کشـید _تو چی میفهمی عشق چیه رومیسا? من دوسـش داشتم. اداش و در آوردم و گفتم +پاشو جمع کن خودت و بریم خونه ، بابام ده بار میسکال انداخته رو گوشیم.. _ط برو من میخوام تنها باشم. دست به سینه روبروش ایستادم و گفتم +خانوم مجنون پیشه ، خانوم عاشق..خانومی که خیلی چیزا از عشق میفهمه.. طرف ط رو به کتفشم نگرفت.. حالا ط بشین اینجا برااش زار بزن. شونه بالا انداختم +به من چه?من میرم خونه باران. به سمت جلو حرکت کردم که دنبالم دوید و گوشه مانتوم و کشید _صبر کن ، میگی الان چیکار کنم? +میگم انقدر خر نباااش _رومیسا +هوم? _اگه بابام بفهمه چی? +نترس نمیزاریم دایی چیزی بفهمه _ولی رومیسا من شرفم رفته من اونشب تو خونشون باهاش بودم.. پشت پلک نازک کردم +خداروشکر که سالمی ، مگ ن?. پلکاش و تکون داد +پس چی میگی? پاشو جمع کن بریم خونه ، باید برم ببینم باز چیشده بابام انقدر میسکال انداختهـ. باران یه نفس عمیق کشید و با مظلوم نمایی نگام کرد ، لبخندی زدم و گفتم +باشه حالا ، برم خونه ببینم داستان چیه.. یه سر میام دنبالت بریم بیرون از این حال و هوا در بیاے. چشاش درخشید که خنده نخودی کردم.. ┈┄╌╶╼╸◖ ◗╺╾╴╌┄┈