رمان لواشکم
نویسنده : نامعلوم
قیمت : 29000 تومان
رمان لواشکم
┈┄╌╶╼╸◖ ◗╺╾╴╌┄┈ ᯏ ᥣᥲ᥎ᥲ᥉ℍᥲ????ᥲ???? ᯟ |~ یه نگاه عاقل اندر سفیهانه أی به بابا انداختم و با اخم از رو تخت بلند شدم +خب? –خب که..باید ببینتت.. +که چی بشه? –که تشخیص بده دقیقا مشکلت از کجاست?عمل لازم داری یا ن. خنده تلخی کردم +تازه به فکر این افتادین که قلب من ناراحتہ?. بابا حرفی نزد که به سمت میزم رفتم از داخل کشوی میزم ، سایه چشمم و برداشتم و مشغول کشیدن سایه أی قرمز پشت پلکام شدم که بابا گفت –طعنه نزن دختر. این یکی چشمم و بستم و مشغول کشیدن سایه روی اون یـکی شدم +طعنه نمیزنم بابا ، دارم از گذشته حرف میزنم! از اون روزی که من و ملیسا جفتمون تو دریا بودیم ، جفتمون داشتیم غرق میشدیم! من غرق نشدم ولی 4 ماه کما بودم ، ملیسا ولی غرق شد یعنی فقط غرق نشد ، دیگه حتی جنازشم پیدا نکردن! اون موقعی که من کما بودم و 7 ، 8 سالم بیشتر نبود احتیاج به این دلسوزیاتون داشتم. بابا اخمی کرد –الان میگی من چیکار کنم?تو که میدونی من چقدر دوست دارم بابا! +مامان چی? چقدر دوسم داره? اصن مهر مادرانه داره بهم?. پافر قرمزم و از توی کمد برداشتم و تنم کردم –این چیزا دلیل نمیشه ، نزاری دکتر معاینت کنه ، چند وقته نمیزاری هیچ دکتری نزدیکت بیاد حتی.. اینجوری از بین میری دختر +بابا ، من نمیدونم چند سال دیگ ، چند ماه دیگ ، چند روز دیگ یا حتی چند ساعت دیگه زنده أم.. نمیخوام بیخودی این زندگیمم توی بیمارستان ها بگذرونم ، از این اتاق عمل به اون اتاق عمل ، از این سرم به اون سرم ، ولم کن بابا. شال بافت قرمزمم انداختم رو سرم.. –تو اصلا مگه دکتر بزرگمهر و دیدی? بزار ببینتت شاید مشکلت با چند تا قرص حل شه.. اصلا بزار بفهمی چه جور دکتریه.. +آره میدونم ، از همین دکترای پیر که خودشون عمرشون کردن ، میخوان عمر منم بگیرن.. نزارن زندگی کنم.. بیخیال این بحثا شو بابا ، رومیسا هیچ دکتری و نمیبینه ، و تو هیچ بیمارستاتی بستری نمیشه.. مفهوم بود?. بابا پوفی کرد که چشمکی ناز زدم و گوشیم و از رو میز برداشتم –کجا? +لنا و شوهرش ، با ماشین جلوی درن ، میریم دنبال بچها ، بعدش میریم بام کرج... –کی برمیگردید? +نگران چی بابا?شوهر لنا رو که خودت میشناسی ، قول میدم زود بیایم.. –ولی... +گیر نده دیگ. از پله ها رفتم پایین که صداش و شنیدم +باران هم باهاتون میاد? +آره.. –پس بعدش با باران برو خونشون دنبال مامانت... +عجب پس مامان باز قهر کرد رفت خونه دایی. بابا شونه بالا انداخت که اعتنایی نکردم و پوتین های مشکیم و پام کردم و از در خونه خارج شدم.. ┈┄╌╶╼╸◖ ◗╺╾╴╌┄┈