کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان لواشکم

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : 29000 تومان

رمان لواشکم

┈┄╌╶╼╸◖  ◗╺╾╴╌┄┈
‌         ‌     ᯏ ᥣᥲ᥎ᥲ᥉ℍᥲ????ᥲ???? ᯟ
 |~

همزمان با حرف باران ، با لنا برگشتیم عقب و با دیدن مهرزاد و زهرا که کیپ بغل هم در حال بوسیدن ل..بای هم بودن ، مات موندیم!
بعد از چند دقیقه سه نفری زدیم زیر خنده که باران خواست به سمتشون بره که ، لنا دستش و کشید
–هوی کجا?
'میخوام برم بهشون بگم جمع کنن عشقبازیشون و بچه اینجا هص.
بعد به من اشاره کرد..
متعجب نگاش کردم
+من بچم?.
باران خندید
'نه عاخه هم من هم لنا جفتمون این صحنه رو تجربه کردیم ، ط تجربه نکردی خب ، بچه أی دیگ.
چپ چپ نگاش کردم که باران گفت
'پس من رفتم.
لنا عصبی گفت
–باران نرو ، زشتهـ ، وارد حریم خصوصیشون نشو
'خوبه خوبه ، اینجا یه محل عمومیه حریم خصوصی کجا بود?.
به بحثشون خندیدم و گوشیم و گرفتم دستم و به زهرا زنگ زدم.
زهرا بعد از چند دقیقه جواب داد که گفتم
+کجایید دختر?
'سلام عزیزم ، من و مهرزاد بام تهرانیم..
+ماعم رسیدیم ، الان میایم پیشتون
'اوکی فداتشم.
گوشی و که قطع کرد باران با اخم گفت
'چرا همچین کردی?میخواستم برم سورپرایزشون کنم تو همون حال
+بسه باران انق کرم نریز ، بیاین بریم منتظرن.
باران با اخم من و لنا رو تا بالا همراهی کرد!
وقتی رسیدیم پییششون..
مهرزاد دستش و دور کمر باران حلقه کرده بود و باران سرش رو شونه مهرزاد بود و پشتشون به ما بود و داشتن تهران و که زیر پاشون بود نگاه میکردن که ، باران خواست بره جلو که نزاشتم..
دوربین عکاسیم و از داخل کیفم در آوردم و یه عکس از همون حالت ازشون گرفتم!..
هنوز تو همون حالت بودن که باران صداش در اومد
'ایش ، بس کنید دیگ ، سه ساعته اینجاییم.
من و لنا بهم نگاه کردیم و زدیم زیر خنده که زهرا و مهرزاد برگشتن..
زهرا با همون چادر مشکیش و شال خوشرنگ سبزش که با رنگ چشاش ست بود ، با دیدن دوربین عکاسی دستم ، لبخند زد و گفت
'باز ط لحظات خصوصیه ما رو شکار کردی?.
ابرو بالا انداختم که زهرا رفت بغل لنا و مهرزاد به سمتم اومد و لپم و کشید و گفت
–چطوری خانوم فنچ?
خسته نشدی انق فضولی کردی?.
با دستم کوبوندم رو دستش و گفتم
+بده کلی عکس یهویی قشنگ بهتون دادم?.
مهرزاد خندید و چیزی نگفت...

‌            ‌ ‌
┈┄╌╶╼╸◖  ◗╺╾╴╌┄┈‌