رمان لواشکم
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان لواشکم
┈┄╌╶╼╸◖ ◗╺╾╴╌┄┈ ᯏ ᥣᥲ᥎ᥲ᥉ℍᥲ????ᥲ???? ᯟ |~ هر پنج نفرمـون نشسته بودیم سمت بام تهران و پاهامون و آویزون کرده بودیم و خیره خیره زل زده بودیم به نورای رنگی زیر پامون.. که زهرا رو به من گفت 'رومیسا?. نگاش کردم 'باران یه چیزایی میگفت.. رو کردم سمت باران +چی میگفت? 'میگفت ، اووووم.. نمیزاری دکتر ببینتت.. +باران? باز ط دهن لقی کردی?. باران شونش و انداخت بالا که لنا ادامه داد –اتفاقا بهترین کار و میکنه.. ط که چیزی به ما نمیگی.. +چی و باید بهتون بگم? ک نگفتم?. باران اخم کرد 'اوضاع قلب ط اصلا روال نیست.. ن حاضری بری عمل ن حتی دکتر بیینتت.. +لازم نیست شما بیخودی نگران حال من باشید ، من خوبم. اخم کردم که مهرزاد با دو تا کیسه پر از خوراکی اومد و همون لواشکی که خیلی دوسش دارم و داد دستم و گفت 'بیا کوچولو ، اینم سم لواشک شما. جیغ زدم و لواشک و گرفتم دستم و ازش تشکر کردم. مهرزاد خوراکی های بقیه رو هم داد و نشست کنار زهرا.. که زهرا گفت 'همیشه با همین کاراش حواسمون و پرت میکنه ، نمیزاره نگرانش بشیم. اخمی کردم و لیسی به لواشکم زدم و سریع بحث و عوض کردم +بچها میدونید?من همین لواشک و به همه پسرای جـهان ترجیح میدم. بچها خندیدن که باران گفت _ط عاشق نشدی دختر ، نمیفهمی عشق یعنی چی.. +چرا عاشق شدم.. بچها متعجب نگام کردن که لواشکم و گرفتم بالا +عاشق این. باران زد به بازوم _رومیساااا.. خندیدم و گفتم +جدی میگم ، من تمام تمام عشقی که دارم به همین لواشکه.. اصلا هم درک نمیکنم که زهرا چجوری عاشق مهرزاده یا لنا عاشق اهورا. لنا گفت 'شاید ریشه این بی احسـاسیه ط ، از خانوادته از گذشتت.. شاید. لنا داشت ادامه میداد که گوشیش زنگ خورد 'اهوراس. باران گفت 'ای بابا ، باز این برج زهرمار?. زهرا به باران چشم غره رفت 'نکن اینجوری ، دلش میشکنه. لنا بعد از پایان تماسش ، آروم گفت _من باید برم بچها. با اخم گفتم +کجا?1 ساعت نشده ک _اهوراس دیگ.. لنا پاشد و از بچها خدافظی کرد و خواست بره که دستش و گرفتم +صبر کن باهات بیام –چرا? +باید با این آقا اهورا حرف بزنم.. ┈┄╌╶╼╸◖ ◗╺╾╴╌┄┈