رمان معشوقه من جلد اول
نویسنده : سلنا شمس
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
رمان معشوقه من جلد اول
_ سیوان. .. قبل از تموم شدن حرفش به سمت عسل رفتم و قبل از اینکه واکنشی نشون بده یه سیلی محکمی روی صورتش خوابوندم که روی زمین افتاد و دستشو روی صورتش گذاشت امیر زود امد سمتم و جلومو گرفت که داد زدم: _ کجا بودی ... مگه با تو نیستم !؟ با صدای مرتعشی جواب داد: _ پ .. پیش.. پیش دوس .. تم. _ کدوم دوست ؟ ساعتو نگاه کردی ؟ برای چی جواب تماسمو نمیدی ؟ ساکت به زمین زل زد که امیر رو هول دادم و رفتم سمتش ... دستمو روی فکش گذاشتم و با عصبانیت فشار دادم که دستاشو روی دستم گذاشت و اخی گفت که اروم مقابل صورتش غریدم: _ با کی بودی ؟ _ هیچکی میدونستم دروغ میگه و با پسری بیرون بود نه دختر ... موهاشو تو دستام گرفتم و پیچوندم که شروع کرد به گریه و التماسم که ولش کنم و امیر میگفت ولش کنم ولی من بد تر موهاشو میکشیدم و داد میزدم که بگه با کی بوده _ سیوان ولش کن ... بسه دیگه با توام با صدای داد امیر .. عسل رو هل دادم که روی زمین افتاد و اخ دردناکی گفت کیفش رو از روی زمین برداشتم و گوشیشو در اوردم که با ترس و درد بهم زل زد گوشی رو روشن کردم و رفتم تو لیست تماس ها ... یه شماره بود به اسم سوگند که اکثر تماس هاش با اونه ... از گوشی عسل بهش زنگ زدم که بعد از دو بوق صدای مردی امد: _ الو ... چیه عسل ... الووو ... پس چرا حرف نمیزنی ؟ گوشی رو با حرص روی دیوار کوبوندم که چند تیکه شد به عصبانیت به عسل زل زدم که شروع کرد به گریه کردن _ سی .. وان .. به .. خدا م ... من به سمتش رفتم که باز امیر مانعم شد _ سیوان ... چته تو .. عربده زدم: _ ولم کن .. میخوام بکشمش از دستش راحت شم ... اخه جنده چی برات کم گذاشتم که میری با پسرا دوست میشی .. ها؟! _ سیوان ... نگام کن ... اروم باش مرد نگاهی به عسل که داشت هق هق میکرد انداخت و با حرص بهش توپید: _ برو تو اتاقت ... زود بعد رو به من گفت: _ بیا بشین ...تو که عصبانیت برات خوب نیس .. الان دوباره معده درد میگیری روی مبل نشستم که رفت تو اشپزخونه و با قرص و یه لیوان اب مقابلم نشست قرص رو با یه لیوان اب خوردم که امیر گفت: _ سیوان این دختر داره برات دردسر ساز میشه .. یه راه حلی پیدا کن بفرستش بره دیگه _ مثلاً چکار کنم ؟ _ من براش کار پیدا میکنم توام یه مقدار پول بهش بده و یا یه خونه براش بخر بگو بره از زندگیت _ حتماً یه کاریش میکنم امیر یکم خیره بهم نگاه کرد و گفت : _ دیگه هم سمتش نرو ... نگاهی بهش انداختم و یاد چند شب پیش افتادم ... من تو رابطه باهاش محتاط بودم و سعی میکردم اتفاقی نیفته _ حواسم هس _ خب من دیگه باید برم ... _ اخر هفته میای باهام چالوس ؟ _ چرا طوری شده ؟ _نه فقط سیما جون ) مادر سیوان ( دلتنگته _ اها .. اره حتما میام منم دلتنگشم _ پس اماده باش اخر سر نگی برام کار پیش امد و اینا _نه خیالت راحت حتما میام .. کاری به عسل نداشته باش جوابشو ندادم که باحرص گفت: _ سیوان ... دارم باهات حرف میزنم .. قسم بخور به جان امیر کارش نداشته باشی ؟ _ امیررر ... چی شد یهو جانتو قسم میدی _ نزنش .. سرش داد بزن ولی نزنش گناه داره _ باشه بابا _ خب دیگه کاری نداری ؟ _ نه ... مرسی برا نهار _ تو که هیچی نخوردی .. خداحافظ _ به سلامت وقتی امیر رفت منم رفتم تو اتاقم و روی تخت خوابم خوابیدم ... دلم نفس رو میخواست ... لبای خوشکلشو میخواست انقدر عاشقش شدم که فکر نکنم تا اخر هفته دوام بیارم و بغلش نکنم .. امروز توی ماشین کارم کاملا بدون اختیار بود و اصلا نفهمیدم چطوری بوسش کردم ولی انقدر بوسش شیرین بود و به دلم نشست که نمیتونم توصیفش کنم غرق فکر بودم که در اتاقم باز شد و عسل با لباس خواب باز مقابلم نمایان شد: _ کی بهت گفت بیای تو اتاقم ؟ _ سیوان بزار با هم حرف بزنیم توروخدا _ برو بیرون _ سیوا.. _ مگه نمیشنوی بهت میگم گمشو بیرون امد جلو تر و دستمو گرفت و گفت: _ من با پسری دوست نبودم اون مزاحم بود _ تو گوشیت شماره پسر رو سوگند سیو کردی بعد میگی مزاحمه ؟ با چشای پر از شک گفت: _ ببخشید ... غلط کردم ... _ همش همینه هر کاری دوست داری رو انجام میدی بعدش میگی غلط کردم و ببخشید _ سیوان تو که همش تو شرکتی و یا پیش امیر ... این روزا هم خیلی ازم دوری میکنی ... خب من دلم میخوادت _ عسل به فکر آیندت باش ... من برات کار مناسب پیدا میکنم یه خونه برات میخرم و یه مقدار پول بهت میدم تا وقتی که بتونی از عهده خودت بر بیای ... تو دیگه باید از اینجا بری _ ولی صیغمون سه ساله هست ؟ _ صیغه پنج ماه دیگه تمومه _ خب بزار تا پنج ماه دیگه با هم باشیم ... بعدش میرم _ تو این پنج ماه مثلاً میخوای چکار کنی ؟