کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان معشوقه من جلد اول

نویسنده : سلنا شمس

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان معشوقه من جلد اول

نصف شب بود که با احساس درد شدیدی تو معدم از خواب بیدار شدم ... نه نهار خورده بودم و نه شام  
 
رفتم تو اشپزخونه و یه نون پنیر خوردم که یخورده معدم اروم گرفت ... دوباره رفتم تو اتاقم که دیدم عسل روی تخت خوابم نشسته و داره نگاهم میکنه  
 
_ بیداری تا الان ؟ 
 
_ خوابم نبرد  
_ چرا جاییت درد میکنه ؟  
 
_ دلم درد میکنه ... بزار پیشت بخوابم سیوان  
 
نگاهی به چشمای پر از اشکش انداختم ... یخورده دلم به حالش سوخت  
 
بی حرف روی تخت خوابم خوابیدم و دستشو کشیدم که سرشو روی بازوم گذاشت و بغلم کرد  
 
_ سیوان  
 
_ بله  
 
_ دوست دارم ... تنهام نزار  
 
هیچی نگفتم که تو چشمام زل زد و گفت :  
 
_ باشه ؟  
 
_ بخواب  
 
میدونه وقتی میگم بخواب یعنی دیگه حرفی نزن اونم ساکت شد و دیگه چیزی نگفت منم کم کم خوابم برد  
 
" نفس"  
 
صبح روز بعد یکم زودتر اماده شدم و صبحانمو 
خوردم که سیوان بهم گیر نده خودمم ضعف نکنم  
 
در حیاط خونمون رو باز کردم و برای اینکه سامان منو نبینه و باز بگه بیا برسونمت بدو بدو رفتم تا خیابون اصلی و سوار تاکسی شدم  
 
بعد از پرداخت کرایه تاکسی وارد شرکت شدم و رفتم تو اسانسور که قبل از فشار دادن دکمه طبقه 7 سیوان خودشو بهم رسوند و وارد اسانسور شد  
 
_ صبح بخیر نفسم  
 
_ صبح بخبر  
دکمه طبقه 7 رو فشار داد ... تا در اسانسور بسته شد منو بین خودش و دیواره های اسانسور خفت کرد و لبای گرمشو روی لبام گذاشت  
 
گرم و با عشق لبامو میبوسید و گاهی گاز ریزی می گرفت.. . یکی از دستاش روی کمرم بالا و پایین می شد و دست دومش روی باسنم بود  
 
با سنم رو با دستای مردونه اش فشرد که بی اختیار اه ریزی بین لباش کشیدم که جونی گفت و لباشو از لبام جدا کرد...  
 
_ خوشت میاد دلبرکم  
 
_ سیوان  
 
_ جون سیوان 
 
_ برو کنار الاناس که در اسانسور باز شه  
 
_ ولی من هنوز ازت سیر نشدم  
 
سرمو بلند کردم و تو چشاش زل زدم که گفت :  
 
_ اینجوری نگاه نکن تا یه لقمه چپت نکردم  
 
لبخندی زدم که در اسانسور باز شد و زود از سیوان جدا شدم و رفتم روی میز کارم که اونم با یه لبخند شیطونی وارد اتاقش شد  
 
یه ساعت نگذشته بود که دختری با چشمان سبز و ارایش تغریباً غلیظی به سمتم امد و گفت:  
 
_ سیوان اینجاس ؟  
 
_ اره تو اتاقشه  
 
بدون حرف دیگه ایی وارد اتاقش شد ... داشتم از فظولی میمردم ... یعنی کی بود که تو شرکت به جای اقای سپهری میگه سیوان و بدون در زدن وارد اتاقش میشه ؟  
دوست نداشتم سیوان به غیر از من با دختری حرف بزنه و بهش رو بده ... بی اختیار بغض کردم نمیدونم چم شده بود  
 
نیم ساعت بعد دختره با لبخند از اتاق سیوان خارج شد و رفت ... نمی دونم چطوری یه اشک از چشمام پایین افتاد ... زود پاکش کردم که همون موقع در اتاق باز شد و سیوان امد بیرون  
 
نگاهش به صورتم افتاد بعد به چشمام و اخماش رفت تو هم به سمتم امد و گفت :  
 
_ عشقم .. چرا چشمات قرمزه  
 
چیزی نگفتم که مقابلم زانو زد و دستامو توی دستش گرفت و گفت :  
 
_ نفسم ... گریه کردی ؟ چی شده بهم بگو  
 
_ هیچی  
 
_ چطور هیچی ؟ کسی اذیتت کرده ؟  
 
_ نه  
 
_ پس چرا چشمات بارونیه ... از من ناراحتی ؟ چون بوسیدمت ناراحت شدی ؟  
 
با خجالت سرمو پایین انداختم که بلند شد و منم با خودش بلند کرد و گفت :  
 
_ وسایلتو جمع کن بریم  
 
بی حرف کامپیوتر رو خاموش کردم و کیفمو برداشتم که دستمو کشید و با هم رفتیم بیرون...  
 
تو ماشین من نگاهم به جاده بود و سیوان غرق فکر .. 
سیوان ماشین رو کنار جاده نگه داشت و دستمو گرفت و سمت لباش برد  
 
بوسه های ریزی روش کاشت و گفت :  
_ نفسم نگاهم کن  
 
نگاهش کردم که گفت :  
 
_ به خاطر دختری که امد شرکت ناراحتی ؟ چیزی بهت گفت ؟  
 
با یاد اوری دختره که با لبخند از اتاق سیوان بیرون امد باز بغض کردم و باز هم اشکام ریختن که سیوان بغلم کرد و گفت :  
 
_ گریه نکن عمر سیوان ... به خدا اون چیزی که فکر میکنی نیس ... این دختره همکارم بود تو شرکت ... 
امد یه سری برگه ها رو به من داد و رفت  
 
فقط دوست داشتم بدونم چیزی بین سیوان و دختره نیس که فهمیدم و اروم گرفتم  
 
سیوان بوسه های ریزی روی سرم میزد و میگفت گریه نکن دورت بگردم ... نمیتونم به خودم دروغ بگم که منم سیوان رو دوست داشتم  
 
سرمو از روی سینه سیوان بلند کردم که روی چشمام خم شد و پلک های خیسم رو بوسید و گفت :  
 
_ دیگه نبینم گریه کنی ؟ باشه نفسم ؟  
 
_ باشه  
 
_ فداتشم حسود خانم  
 
خواستم جوابشو بدم که نگاهم به ماشین سامان افتاد که با عصبانیت به ما زل زده بود ... سیوان رد نگاهمو دنبال کرد و گفت :  
 
_ کیه میشناسیش ؟  
 
قبل از اینکه حرفی بزنم سامان با عصبانیت در ماشین رو باز کرد و بازومو بیرون از ماشین کشید و قبل از اینکه چیزی بگم یه سیلی محکم روی صورتم زد که مشت سیوان روی صورت سامان فرود امد