رمان معشوقه من جلد اول
نویسنده : سلنا شمس
قیمت : رایگان
رمان معشوقه من جلد اول
دوتایی خندیدیم و بعد از شب بخیر گوشی نوکیا ی ساده ام رو توی کشو انداختم و روی تخت خوابم خوابیدم ... با کلی فکر و خیال درباره فردا و اتفاقاتی که ممکنه بیوفته خوابم برد ................ غرق خواب بودم که حس کردم کسی داره تکونم میده و صدام میزنه : _ نفس.. نفس پاشو دیگه دختر چقدر میخوابی هوممم پاشو دیگه مگه نمیخوای بری شرکت برا استخدام ... پاشو ساعت شیش _ وایی مامان دیرم شد ؟ _ نه ولی بخوای همینجور بخوابی اره دیر میشه با سرعت از روی تخت خوابم بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم صورتمو شستم و مسواک زدم موهامو شونه زدم و بالا بستم یه مانتو سرمه ایی و شلوار مشکی و مقنعه مشکی پوشیدم کیفمو برداشتم و گوشیم رو تو کیفم گذاشتم من زیادی خوشکل بودم مامانم میگه به بابات رفتی اونم مثل تو چشم دریایی و موهای بوری داشت ... وقتی من سه ساله بودم بابام تصادف کرد و جونشو از دست داد من حتی چیزی از اون رو به یاد ندارم فقط یکی از عکساش رو دیدم ... ای کاش الان زنده بود ولی خب خدا نخواست که زنده باشه ... با صدای مادرم به خودم امدم : _ نفس زود باش مادر دیرت شد _ امدم _ بیا یه لقمه برات آماده کردم که تو راه بخوری ضعف نکنی یه وقت _ باشه ممنون _ موظب خودت باش _ چشم ... خداحافظ _ به سلامت دخترم در حیاط خونمون رو باز کردم که با سامان برادر سمانه مواجه شدم ... همسایه رو به روییمون بودن _ سلام نفس خوبی _ سلام ممنون بخوبیت _ سحر خیز شدی ... کار پیدا کردی ؟ _ اره الانم دارم میرم برای مصاحبه _ خوبه موفق باشی ... سوار شو برسونمت _ نه خیلی ممنون خودم میرم زیاد دور نیست _ خب سر راهم میرسونمت دیگه _ مزاحمتون نمیشم _ مراحمی سوار شو سوار ماشین شدم که زود راه افتاد: _ حالا کجا میخوای مشغول کار شی ؟ _ همون شرکتی که سمانه یه مدت توش مشغول کار بود اخم کرد و جدی گفت: _ نمیخوام دخالت کنم ولی برای چی میخوای بری سر کار ؟ _ مردم برای چی میرن سر کار ؟ منم به خاطر همون میرم ... بعرشم تو خونه بی کارم _ کار های دیگه هم هس ... من که بهت گفتم چند روزی صبر کن خودم برات کار خوب پیدا میکنم ؟ _ سامان تو نزاشتی سمانه کار کنه ... حالا میخوای برای من کار پیدا کنی ؟ خودم میدونم تو کلاً با کار کردن دختر مخالفی ساکت شد و منم دیگه چیزی نگفتم ... چون آدرس شرکت رو بلد بود منو رسوند دم در شرکت و بعد از خداحافظی پیاده شدم و به سمت ورودی شرکت رفتم یه دختری رو دیدم که چند تا پوشه دستش بود به سمتش رفتم و رو بهش گفتم : _ ببخشید _ سلام بفرمایید _ من برای استخدام منشی امدم _ خوش امدی _ ممنون _ رئیس شرکت هنوز تشریف نیوردن ولی بیا دنبالم تا بهت فرم استخدام رو بدم پر کنی _ باشه به سمت اسانسور رفتیم و وارد شدیم که دختره رو دکمه طبقه هفت کلیک کرد و اسانسور حرکت کرد .... بعد از چند ثانیه از اسانسور خارج شدیم که دختره به سمت میز کامپیوتر رفت و یه برگه و خودکار بهم داد و گفت : _ لطفاً فرم رو پر کنید تا آقای سپهری تشریف بیارن برگه فرم و خودکار رو از دستش گرفتم و روی یکی از مبل های سالن نشستم و مشغول پر کردن فرم شدم ... " سیوان " غرق خواب بودم که صدای زنگ خوردن گوشیمو شنیدم ... گوشیمو برداشتم ، بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم : _ بله بله و زهر مار ... بله و مرض ... بله و کوفت _ امیر تویی ؟ _ نه .... ننشم _ چته اول صبح _ وای سیوان یعنی من چقدر باید از دست تو عذاب بکشم ها ؟ ... ساعتو نگاه کردی یه ربع به هشته مدیر شرکت یاس اینجاس به زور نگهش داشتم تو چرا هنوز نیومدی ؟ با یاد آوری جلسه با دست کوبیدم رو پیشونیم که امیر گفت : _ نگو هنوز خوابی و جلسه رو یادت رفته بود ؟ _ دقیقاً _ من تا جایی که میتونم نگهش میدارم بقیش با تو _ یه ربع دیگه شرکتم _ امید وارم بدون خداحافظی گوشی رو قطع کردم و از روی مبل بلند شدم رفتم تو اتاقم که نگاهم به آینه افتاد با دیدن ریختم پوف بلندی کشیدم ... موهام ژولیده بود و فقط یه شلوارک به تن داشتم یه آبی به صورتم زدم و لباسای دیشب که تو هال بودن رو پوشیدم خداروشکر چروک نشده بودن یه دستی به موهام زدم و سوئیچ ماشینمو برداشتم که صدای عسل امد میگفت : _ داری میری ؟ _ ن دارم میام _ صبحونه نمیخوری ؟ نه دیره خواستم برم بیرون که گفت : _ صبر کن گوشیتو ببر به سمتش رفتم گوشیمو ازش بگیرم که گوشیمو پشت سرش قایم کرد و با لبخند ریز و چشای خمار از شهوت بهم زل زد ...