رمان معشوقه من جلد اول
نویسنده : سلنا شمس
قیمت : رایگان
رمان معشوقه من جلد اول
_اگه مشکلی با محیط شرکت ندارین شما استخدام شدین و میتونید از فردا بیایید سر کار من به خانم نجم میسپارم روش کار رو بهتون یاد بده که خیلی آسونه و مطمئنم زود یاد میگیرید ساعت کاری هم از 6 صبح تا 2 بعد از ظهره اگه سوالی داری هم بفرما جوابگو هستم _ببخشید حقوق چطور ؟ وقتی بهش مبلغ حقوق رو گفتم خیلی خوشحال شد و یه لبخند ریزی هم زد نمیدونم چرا با خوشحالی نفس منم خوشحال شدم خواست چیزی بگه که یهو در باز شد و امیر بدون توجه به نفس گفت : _سیوان خیلی خری ... میدونی من از کی تاحالا دارم باهاشون سروکله میزنم بعد تو اومدی ریدی به همه حرفام _ندیدی چطور برا من قیافه گرفته _خب حقشه _اصلانم حقش نیست _حالا تو چرا انقد دیر کردی؟ _دیشب چالوس بودم ساعت 11 شب رسیدم خونه خسته ام بود خوابم برد امیر به گردنم اشاره کرد و گفت: _ والا فکر نکنم خسته بودی و 11 خوابیدی با این حرف امیر دستمو روی گردنم کشیدم که با دیدن اثر رژ عسل و نگاه نفس روی دست و گردن رژیم تو دلم چند تا فش به عسل دادم و رو به امیر با عصبانیت و اخم شدیدی گفتم: _امیر برو بیرون خواست چیزی بگه که نگاهش به نفس افتاد و حرفشو خورد نفس هم گیج بهمون نگا میکرد که با صدای امیر به خودش اومد: _ببخشید حواسم به شما نبود ... معرفی نمیکنی سیوان ؟ _منشی جدیدم -خوشبختم منم امیر مهندس شرکت _خوشم _امیر برو دیگه _باشه بابا رفتم با رفتن امیر نفس گفت: _ببخشید آقای سپهری اگه کاری ندارید من برم _خواهش میکنم بفرمایید _خداحافظ _خدانگهدار با رفتن نفس حس کردم معدم داره میسوزه یادم اومد از صبح تا الان ک ساعت نه و نیمه هیچی نخوردم کتمو پوشیدم و به سمت کافه نزدیک شرکت رفتم " نفس" بعد از خارج شدن از شرکت سمت یه قنادی فروش رفتم و یه جعبه قنادی خریدم و سوار تاکسی شدم مطمئنم مامان خوشحال میشه چون شرکت نزدیکه و حقوقش عالیه اینجوری دیگه مامان نیاز به خیاطی نداره و خودم میتونم درآمد خونمون رو تامین کنم به خونمون که رسیدم کرایه تاکسی روحساب کردم و کلیدخونه رو از کیفم درآوردم ودرحیاط خونمون روباز کردم ... وقتی وارد خونه شدم باصدای بلندی داد زدم: _مامان من اومدم _خوش اومدی دخترم صدای مامان از آشپزخونه میومد به سمت آشپزخونه رفتم که مامان رو در حال درست کردن سالاد دیدم: _مامان استخدام شدم _مبارکه گلم _مامان شرکت خوبیه رئیسشم ادم محترمیه حقوقشم عالیه تازه نزدیک هم هس _خوبه موفق باشی _مرسی... حالا بیا یه دونه از این قنادی ها رو بخور مطمئنم خوشت میاد منم برم لباسامو عوض کنم _باشه به سمت اتاق رفتم و یه دوش گرفتم لباسامو توی ماشین لباسشویی گذاشتم وبدون خشک کردن موهام رفتم پیش مامانم ... با دیدن موهای نمدارم گفت : _چرا موهاتو خشک نکردی؟ _گشنمه بعدا خشک میکنم _لقمتو نخوردی نه؟ _وای مامان یادم رف _خوبه گفتم حتما بخوری _یادم رفت خب _حالا بیا نهارتو بخور بعد ازخوردن نهاروشستن ظرف ها مامان گفت: _راستی نفس یه خبر خوب ... قراره هفته آینده عموت و زن عموت اینا برای همیشه بیان ایران _اهوم ... خوش اومدن _تو چرا ناراحت شدی _نه برای چی ناراحت بشم ... فقط خستمه برم بخوابم _چیزی شده که نمیخوای بگی؟ _نه مامان گفتم که خستمه _باشه رفتم توی اتاقم و روی تخت خوابیدم ... به یاد آخرین حرف نوید توی فرودگاه افتادم: _الان میرم و سال آینده برای همیشه میام ایران ... اون موقع هس که مال خودم میشی ... نفس خودم میشی ازش بدم میاد و اصلا دلم نمیخواد ببینمش ... با اینکه چندین بار بهم اعتراف کرد که دوسم داره ولی اصلا باورش نکردم و بهش گفتم که دور و برم نباشه چون دوسش ندارم ونخواهم داشت ... خیلی حرف زور میزد عمو علی و زن عمو نادیا و نرِسا خیلی خوش اخلاق و خون گرم هستن اما نوید کاملا متظادشون بود وقتی به مامانم میرسه یه جنتلمنی میشه که بیا و ببین اما فقط من میشناسمش ... کیفمو از کنار تخت برداشتم و زیپشو باز کردم گوشی خورد شدم رو درآوردم و مقابلم روی تخت خوابم گذاشتم و بهش زل زدم .... خیلی دلم میخواست یه گوشی لمسی داشته باشم ولی خب ... گرون بودن من هیچ وقت چیزی درباره گوشی لمسی جلوی مامانم نگفتم چون تابفهمه انقدر به خودش فشار میاره تاپولشو جمع کنه و یکیشو برام بخره اما من نمیخواستم زحمت بکشه ... دوست داشتم با پولای خودم بخرم گوشیم رو تو کیفم انداختم و لباسامو با یه تاپ و شلوارک عوض کردم و رو تخت خوابم خوابیدم... " سیوان " نگاهی به نقشه رو به روم انداختم ... خیلی چرت شده بود نمیدونم چرا نمیتونستم تمرکز کنم همش اون چشای دریایی میاد تو ذهنم و افکارمو بهم میریزه ...