رمان معشوقه من جلد اول
نویسنده : سلنا شمس
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
رمان معشوقه من جلد اول
نگاهی به ساعت مچیم انداختم ... پنج عصر بود و به جزء من و چند تا نگهبان کسی تو شرکت نبود کتمو پوشیدم و از شرکت خارج شدم ... سوار ماشینم شدم و به سمت خونه راه افتادم ... تو راه همش به نفس فکر میکردم اصلا نمیدونم چم شده ... از اینکه قراره هر روز تو شرکت ببینمش خیلی خوش حال شدم ... دختر زیاد دیدم ولی این یکی خیلی خاص بود ... دلم میخواست بیشتر دربارش بدونم به خونه که رسیدم ماشینمو پارک کردم و رفتم تو خونه کتمو در اوردم و روی اپن انداختم و خودم هم روی مبل ها ولو شدم ... مثل اینکه عسل خونه نیس ، دو سال پیش تو پارتی بودم که اونو همراه دو تا دختر دیگه دیدم که لباس های خیلی باز و ارایش غلیظی داشتن ... از همچین دخترایی خیلی بدم میاد ولی وقتی به چشماش زل زدم حس کردم داره التماسم میکنه که از اینجا نجاتش بدم برعکس اون دو تا دختری که باهاش بودن عسل خیلی ترسیده بود ... نمیدونم چی شد که دلم به درد اومد و به سمتش رفتم تا مطمئن بشم ... بازوشو گرفتم و به یه گوشه ای که تو دید نبود کشوندمش و قبل از اینکه چیزی بهش بگم زد زیر گریه و شروع کرد به التماس کردن : _ آقا .. آقا توروخدا ... منو از اینجا ببر توروخدا .. من .. من میترسم ... اونا میخوان منو بفروشن زار میزد و هق هق میکرد نمیدونستم باید چیکار کنم و نمیتونستم بی تفاوت باشم و اینجا رهاش کنم _ هیس ... گریه نکن _ منو از اینجا ببر ... توروخدا _ باشه باشه ... حالا اشکاتو پاک کن و برگرد اونجا تا من بیام دنبالت _ ن ... نه... نمیتونم .. میترسم _ نترس ... تو برو بقیش با من _ قول بده بیای دنبالم _ قول .. حالا هم اشکاتو پاک کن و برگرد اونجا ضایع بازی هم درنیار _ باشه _ فقط بگو کی تو رو اینجا اورد؟ با دستش به سعید اشاره کرد: _ اون لجن _ اسمت چیه؟ _ عسل _ همینجا باش تا بیام یه پیک مشروب برداشتم و به سمت سعید رفتم که با دیدنم قهقهه بلندی زد و گفت: _ععع آقا سیوان از این ورا _چه خبر _سلامتی ...چه عجب افتخار دادی _ من که همیشه میام تو نیستی _برام کار پیش میاد من که مثل تو نیستم لبخند تلخی زدم که اونم خندید خوب میدونم منظورش چیه بی خیال شدم و رو بهش گفتم: _جدید چی داری _ مگه میخوای ؟ _شاید پسندیدم _حتما میپسندی تو فقط بگو چجورشو میخوای همین الان برات میارم _فعلا هس ؟ _الان فقط سه تا هس که فک نکنم بپسندی _چرا نپسندم؟ _چون برای اینکه ... با این حرفش خیلی عصبانی شدم منظورش اینه که دختر نیس ...خواستم بی خیالش بشم ولی اول باید دخلشو در بیارم تا بفهمه من بازیچش نیستم آخه اونی که این کارس برا چی ادا تنگا رو در میاره _کدومان؟ _اون دوتا و ... آها واون لباس مشکیه منظورش از لباس مشکیه عسل بود... _همون لباس مشکیه رو میخوام _باشه برا خودت _چک بنویسم یا ... _ نه ، هدیه از طرف من _اوک آنقدر عصبانی بودم که حد و مرز نداشت ، بهش اشاره کردم بیاد دنبالم و منم رفتم بیرون. ... سوار ماشینم شدم و منتظرش نشستم وقتی سوار شد تخت گاز زدم و با سرعت به سمت خونم روندم خواست چیزی بگه که با حرص و عصبانیت گفتم : _ صداتو نشنوم... اونم انگار فهمیده بود خیلی عصبانیم هیچی نگفت و تا خونه ساکت موند وقتی رسیدیم ماشینمو پارک کردم و وارد خونه شدم اونم مثل بچه اردک دنبالم بود وارد هال شدم اونم پشت سرم وارد شد رو بهش کردم، کتمو در آوردم و روی مبل انداختم بهش نزدیک شدم و مقابلش ایستادم: _حالا تو میخوای گولم بزنی ، هوم؟ _من ... _هیس ... فقط جوابمو بده _گولت نزدم _خب ... ادامش _بزار برات توضیح بدم _دروغتو؟ _نه... من دروغ نگفتم _پس چیکار کردی؟ _پ .. پسر عموم بود ، به خدا من دختر بدی نیستم _اوهوم بعدش _فرار کردم که... _هیس ... دیگه نمیخوام چیزی بشنوم فقط خفه شو _تورو خدا منو اونجا نبر جوابشو ندادم و رفتم تو اتاقم ... خوب یادمه اون موقع چقدر فکر کردم که برش گردونم یا بیرونش کنم ولی میدونستم بیرونش کنم جایی نداره بره و برش گردونم بدتر میشه ... اون جوری که خودش تعریف می کرد پسر عموش بهش تجاوز کرده ، خانوادش فهمیدن و اونو طرد کردن ، اونم توی خیابونا با زنی آشنا میشه، زنه بهش میگه من کمکت میکنم تا از کشور خارج بشی ولی زنه اونو میده دست سعید و سعید اونو میاره پارتی که بفروشه ... روز بعد صیغش کردم و باهاش یه قول و قرار هایی گذاشتم اول اینکه خیانت نکنه چون از خیانت متنفرم دوم اینه که هیچ وقت عاشقم نشه ونگه دوستت دارم چون من دوستش ندارم و نخواهم داشت منظورم از خیانت اینه که من همه چی در اختیارش گذاشتم نمیخوام اون سوء استفاده کنه و ببینم با یکی رابطه داره