رمان معشوقه من جلد دوم
نویسنده : سلنا شمس
ژانر : عاشقانه
قیمت : 33000 تومان
رمان معشوقه من جلد دوم
زود لباسامو پوشیدم و موهامو خشک کردم ... با حستشنگی شالمو روی سرم انداختم و به سمت اشپزخونهرفتم که توی سالن نگاهم به رسام و دختری افتاد. . دختره به رسام چسبیده بود و سعی می کرد لبای رسامرو ببوسه که رسام به عقب هلش داد و با عصبانیت بهشتشر زد: _ رها برو کنار تا از خونه بیرونت نکردم دختره که اسمش رها بود با عشوه گفت: _ چرا ... چون دوست دارم ... رسام امشب بیام پیشت ؟ رسام با همون اخم غرید: _ نه و عقب گرد کرد که نگاهش بهم افتاد. . با خجالت ازکنارشون گذشتم و رفتم توی اشپزخونه. .. یه لیوان اب خوردم و با کنجکاوی در یخچال رو بازکردم که نگاهم به شکلات ها افتاد... یکی رو برداشتم وتوی دهنم گذاشتم. .. در یخچال رو بستم و عقب گرد کردم که به چیز سفتیبرخورد کردم. .. سرمو بالا اوردم و با دیدن رسام که بالبخند ریزی نگاهم می کرد شوکه شدم. .. اولین بار بود لبخند ریزشو می دیدم ... خواستم ازاشپزخونه برم بیرون که دستاشو دو طرف پهلوم گذاشتو منو بین خودش و دیوار خفت کرد. .. با استرس نگاهی بهش انداختم که سرشو به گردنمنزدیک کرد و بعد از نفس عمیقی که کشید با صدای خشدار و مردونه اش گفت: _ چه بوی خوبی میدی خانومم با شنیدن کلمه خانمم از رسام دروغ چرا حس کر دم قند تودلم اب شد ... با حس لبای داغی که روی گردنم قرارگرفت بی اختیار نفسمو بیرون دادم. .. رسام بوسه پر حرارتی روی گردنم نشوند و پیشونیشو بهپیشونیم چسبوند ... چشم هاشو بسته بود و منو به خودشفشار داد که مردونگی بزرگشو از زیر شلوار حس کردم . . با خجال ت سرمو پایین انداختم که یه دستشو زیر چونمگذاشت و سرمو بالا گرفت ... نگاهی به صورتم انداختو نگاهش روی لبام ثابت موند. .. با صدای خش دار و چشم های قرمزی گفت: _ دلم بد جور لباتو میخواد با ترس و حیرت بهش خیره شدم که آروم سرشو پاییناورد و فاصله بینمون ر و از بین برد ... با حس لبای داغو مردونه رسام روی لبام چشم هام بسته شد. .. رسام با احساس و ولع لبامو می بوسید و مک می زد.. اولین بار بود مردی انقدر بهم نزدیک می شد و منو میبوسید. .. رسام یک دستشو دور کمرم حلقه کردم بود و دستدومشو دور گردنم ... دستامو روی سینه سفتش گذاشتم وسعی کردم از خودم فاصله اش بدم که یه سانت هم تکوننخورد. .. صدای بوسه هامون اشپزخونه رو پر کرده بود که بااهوم کسی از هم جدا شدیم ... وقتی نگاهم به میثم افتاد ازخجالت اب شدم. .. میثم با نگاه شیطونش بهمون نگاه می کرد که رسام با اخم گفت: _ چته. . چی میخوای ؟ _ دنبالت می گشتم کارت دارم ولی ظاهران بد موقع امدم خواستم از اشپزخونه بیرون برم که رسام سفت دستموگرفت ... از خجالت پشت رسام خودمو قایم کرده بودم کهنگاهم به میثم نیفته. .. رسام که فهمید خجالت کشیدم رو به میثم گفت: _ برو الان میام میثم باشه ایی گفت و با همون نگاه شیطونش بیرون رفت... رسام به سمتم بر گشت و گفت: _ میری تو اتاقم و در رو قفل می کنی تا من بیام پیشت با تعجب سرمو بلند کردم و گفتم: _ برای چی تو اتاقت ؟ _ از امروز به بعد اتاقم ، اتاق تو هم هست _ و ... ولی با اخم نگاهم کرد که ساکت شدم و خیلی یهویی پیشونیموعمیق بوسید و گفت: _ برو تا دیوونم نکردی سرمو پایین انداختم و از اشپزخونه بیرون رفتم ... مننباید بهش اجازه بوسیدنم رو می دادم .. رفتم تو اتاقش ودر رو بستم... روی تخت خوابیدم ... بالشت بوی سرد و خاص رسامرو می داد ... نفس عمیقی کشیدم و با کلی افکار جور واجور خوابم برد. .. " رسام" بعد از رفتن هیوا با اخم به میثم نگاه کردم که خندید وگفت: _ به خدا کارت داشتم _ چیکار _ نویان ... خیلی دنبال هیواس و داره سر نخ پیدا می کنه _ به بچها توی ک لانتری بگو سر نخ اشتباه بد ن _ گفتم ولی ظاهران نویان بدون توجه به بقیه داره کارخودشو میکنه توی فکر فرو رفت م و گفتم: _ پس باید خودم یه کاری کنم ... بابا فردا میره خوتهخودش یه کاری کن این عفریته رو هم با خودش ببره واگه سوالی درباره هیوا پرسید یه جوری بپیچون ش _ ولی من حس میکنم شک کرده _ اره منم ولی فعلا ساکته ما هم نباید به روی خودمونبیاریم _ اماده شو بریم شرکت _ باشه از اشپزخونه بیرون رفتم و به سمت اتاقم قدم زد م.. مثلیک رویا بود ... تمام عمرام تو حسرت دیدن دختریبودم که فقط اسمشو میدونم. .. اسم پدر و مادرشم می دونستم ولی پیدا کردنشون تویتهران خیلی سخت بود ... نباید باهاش خوب رفتار کنم وبهش رو برم ولی این دل لامصبم آروم و قرار نداره. .. وقتی میبینمش دلم میخواد سفت بغلش کنم و صورتماهشو غرق بوسه کنم ... وارد اتاقم شدم که نگاهم ب ههیوا افتاد. .