رمان معشوقه من جلد دوم
نویسنده : سلنا شمس
ژانر : عاشقانه
قیمت : 33000 تومان
رمان معشوقه من جلد دوم
روی تخت خوابم خوابیده بود ... به سمت تخت رفتم وکنار هیوا خوابیدم ... دستمو آروم از زیر سرشرد کردمکه دستاشو دورم حلقه کرد. .. روی دستاشو بوسیدم و توی بغلم کمی فشارش دادم کههومی گفت .. نگاهی به صورتش انداختم. .. این صورت... این هیکل. .. این چشم ها و کل هیوا دنیامن بوسه ایی گوشه لبای صورتی رنگش نشوندم و اجباریاز کنارش بلند شدم تا برم شرکت ... یه دوشی گرفتم ولباسامو پوشیدم... داشتم موهامو خشک می کردم که نگاهم به چشم هاینیمه باز هیوا افتاد ... سعی کردم لبخندمو جمع کنم و بااخم گفتم: _ میرم شرکت ... از اتاق بیرون نرو و با رها و باباهمکلام نشو ... شب بر میگردم و بدون نگاه کردن بهش از اتاق بیرون رفتم. .. " هیوا" با رفتن رسام روی تخت نشستم و عمیق مشغول فکر شدم ... نمیدونم چرا حس میکنم نگاه رسام بهم تغییر کرده. .. با یاد اوری دخ تری که اسمش رها بود اخمام رفت تو هم... اصلا ازش خوش م نمیاد ... از روی تخت بلند شدم ویک گشتی تو اتاق رسام زدم. .. کاشکی تلفن داشت . . خیلی دلتنگ مامان و بابا شدم... حتی نویان و عمو امیر و خاله سمانه ... تغریباً یک ماهی میشه خبری ازشون ندارم. . با بغض از شدت دلتنگی روی زمین نشستم و توی خودمجمع شدم ... توی این ی ک ماه خیلی دنبال راه فرار گشتمولی هیچ جوره نمیشد فرار کرد. .. تا ساعت ده شب توی اتاق رسام بودم و اصلا بیروننرفتم ... منتظر رسام بودم که بیاد و باهاش درباره رفتنمحرف بزنم ولی با عقدمون بعید میدونم اجازه بده برم. .. " نویان" بعد از یک ماه تحقیق فهمیدم ون مشکی رنگی که هیواتوش بود تغییر کرد و با ماشین دیگه ایی اونو به عمارترسوندن. .. با چک کردن تمام دوربین های شهر فهمیدم ماشین روتغییر دادن برای همین ردی ازش نمونده ... روزی کهفهمیدم انقد ر عصبانی شدم که کل اتاقمو بهم ریختم. .. عوضی خوب بلد بود گند کاری هاشو پوشش بده ولیقسم میخورم که یه روزی میندازمش گوشه زندان ... هرچند حکم جرمش اعدامه. .. فکر همه چیز رو می کردم اما دزدیدن هیوا توسط رسامرو اصلاً ... حال مامان و بابا تعریفی نداشت و خیل ینگران هیوا بودن. .. ساعت هشت شبه و قراره ده عمارت رو محاصره کنیم واون بی شرف رو دستگیر کنیم ... شرکت های زیادیداره و کارشو از همین شرکت ها راه می اندازه. .. پنج سال دنبال اتویی از رسام میگردم ولی انقدر کارشخوب بود که میومد کلانتری و به خاطر تهمت های ی کهبهش میزنم ازم شکایت می کرد. .. هیچ کس باور نمی کنه رسام زمانی قاچاقچی باشه ولیقسم خوردم که اینو به همه ثابت کنم... دو ساعت بعد همه اماده بودیم و منتظر امدن رسام شدیم... خبر امد خونه نیس و اگه نباشه همه نقشمون به بادمیره چون ما میخواییم اونو دست گیر کنیم. .. " رسام" تماس رو قطع کردم و با عصبانیت گوشیمو رویزمی نکوبیدم ... میثم مقایلم ایستاد و گفت: _ اورم باش... _ یعنی چی اوم باشم ... هیوا تو عمارته... _ داداششه اونو میبره پیش خودش. . الان تو در خطری _ میرم هیوام رو بیارم ... بهت زنگ می زنم _ دیوونه شدی ؟ اونا منتظر تو نشستن بعد تو میخوایبری ؟ _ بعد از بیستو پنج سال هیوامو پیدا کردم ... عمراً بزارم اون حرومزاده ازم بگیرتش _ خونه محاصرس _ به درک از شرکت بیرون رفتم و بدون توجه به صدا زدن هایمیثم سوار ماشینم شدم ... با نهایت س رعت به سمتعمارت رفتم. .. نیم ساعت بعد رسیدم ... همه توی عمارت میدوننمحاصره اییم ولی بهشو ن گفتم عادی رفتار کنن... یکی از بادیگارد ها به سمتم امد و گفت: _ آقا چیکار کنیم _ هیچی از کنارش رد شد مو رفتم تو اتاقم ... با دیدن هیوا کهداشت موهاسو شونه می کرد لبخندی زدم ... به سمتشرفتم که نگاهی بهم انداخت. .. _ لباساتو جمع کن بریم _ کجا ؟ _ از خونه خسته نشدی ؟ با تعجب سر تکون داد که گفتم: _ زود وقت نداریم یه ربع بعد اماده با ساک لباس وارد اتاق شد که همونموقع صدای تیر امد ... هیوا با ترس جیغ ی کشید کهساک رو برداشتم و دستشو گرفتم. .. زود به سمت در مخفی عمارت رفتیم و از اونجا خارجشدیم ... هیوا با ترس ازم سوال می پرسید که چی شده وکجا میریم. .. وقتی از عمارت دور شدیم به تاکسی اشاره کردم کهایستاد و دوتایی سوار شدیم ... به سمت راننده تاکسی گفتم : _ گوشیمو دزدیدن میشه از گوشیتون یه تلفنی کنم ؟ _ بله بفرما گوشی مرده رو از دستش گرفتم و به میثم زنگ زدم کهبعد از چند بوق جواب داد: _ رفتی ؟ _ اره تو چه خبر ؟ _ بچه ها میگن دارن عمارت رو زیر و رو می کنن _ بقیه خوبن ؟ _ اره کاری داشتی حتماً خبرم کن .. راستی هتل خورشید با ش _ فعلا تماس رو قطع کردم و با تشکر به مرده دادم ... هیوا بانگاهی پر از سوال بهم نگاه می کرد که یه دستمو دورشحلقه کردم که سرشو روی سینم گذاشت. ..