رمان معشوقه من جلد دوم
نویسنده : سلنا شمس
ژانر : عاشقانه
قیمت : 33000 تومان
رمان معشوقه من جلد دوم
اگه میدونست نویان بیرون عمارت بود حتماً باها م نمیامد ... وقتی رسی دیم کرایه تاکسی رو دادم و دوتایی پیادهشدیم. .. وارد هتل شدیم که رضا با دیدنم از دور نامحسوس بهسمت اسانسور اشاره کرد ... وارد اسانسور شدیم کهنگاهم به کاغذ کوچیکی افتاد. .. روش عدد هفتاد نوشته بود و گوشه اسانسور کارتورودی به اتاق رو گذاشته بود ... اگه کسی توجه نکنهعمرا بتونه اینا رو ببینه. .. میثم باهاش هماهنگ کرده بود و ازش ممنون بودم ولیفردا باید بریم چون اینجا پر دوربینه اگه رضاخاموششون نکرده باشه. .. وارد اتاق هفتاد شدیم که نگاهم به هیوا افتاد ... صورتشزرد شده بود ... به سمتش رفتم و دستی روی ص ورتشکشیدم که با بغض گفت: _ میترسم پیشونیشو عمیق بوسید م و گفتم: _ تا وقتی پیشمی از هیچی نترس ... شام خوردی ؟ سرشو به معنای اره تکون داد که بهش گفتم: _ ساعت دوازدهه ... برو بخواب فردا باید بریم جایی _ برای چی داریم فرار می کنیم ؟ _ اگه فرار بو د تو همین تهران کلی جا دارم ولی میخوامدوتایی بریم سفر _ شمال ؟ _ نه جنوب با چشم هایی که الان ابی به نظر میان بهم زل زده بود کهگفتم: _ بخواب سری تکون داد و به سمت تخت اتاق رفت... کلافه دستی روی موهام کشیدم و اتاق رو قدم زدم ... بایدفردا بریم اهواز .. اره بهترین کار همینه ... رو به هیواکه نگاهم میکرد گفتم: _ پایین کار دارم زود میام در رو قفل کن _ باشه از در اتاق بیرون رفتم و منتظر شدم تا در رو قفل کردبعد از پله ها تند تند پایین امدم ... با دیدن رضا بهشاشاره کردم که امد پیشم. .. _ سلام خوبی _ ممنون همه چی اوکیه ؟ _ اره _ پلیت هواپیما میخوام برا اهواز _ فردا ؟ _ اره _ حله _ چیزی شد حتم اً خبرم کن سر تکون داد که برگشتم سمت اتاق ... باید فردا اولصبح بریم چون اینجا خیلی زود میتونن منو دستگیرمیکنن. .. وقتی به اتاق رسیدم تق ه ایی به در زدم که چند ثانیه بعدصدای هیوام امد: _ کیه _ رسامم در رو باز کرد که رفتم تو ... نگاهی به صورت نازشانداختم و توی دلم قربون صدقش رفتم ... با دیدن نگاهخیرم سر پایین انداخت و به سمت تخت رفت. .. در رو قفل کردم و کتمو در اوردم ... هیوا روی ت ختخوابیده بود و پتو رو دور خودش پیچونده بود جوری کهفقط گردی صورتش پیدا بود. .. دلم میخواستش ولی نمیتونم بهش نزدیک بشم ... پیراهنسفید رنگمو در اوردم که نگاهش به هیکلم افتاد ... دستامبه سمت دکمه شلوارم رفتن که یهو چشم هاشو بست. .. لبخندی زدم و شلوارمو در اوردم و روی تخت با فاصلهکنارش خوابیدم ... چند دقیقه گذشت که صدای هیوا امد: _ میشه بگی چی شده ؟ _ نه با ناراحتی نگاهشو ازم گرفت و گفت: _ به درک با اخم نگاهی بهش انداختم که زود به سمت دیگه برگشتو پشتشو بهم کرد ... اصلا از زبون درازی خوشم نمیاد . .. سر درد داشتم و نمیتونستم بخوابم ... به هیوا نزدیک شدمو آروم پتو رو از روی سرش پایین کشیدم ... خوابیدهبود وگرنه نمیزاشت دستمو روی پتو بزارم. .. سرمو به موهای قهو هایی رنگش نزدیک کردم و عمیقبو کشیدم ... دستمو آروم از زیر سرش رد کردم و اونوبه سمت خودم برگردوندم. .. صورتش دقیقاً مقابل صورتم قرار گرفت و لبای صورتی رنگش به تپش انداخته بودن ... چی میشد هیوا هم دوسمداشت ؟ گوشه لبشو عمیق بوسیدم که تکونی خورد ... صورتشوغرق بوسه کردم که آروم چشم های زیباش رو باز کرد . .. با دیدنم خواست تکونی بخوره که با دست و پاهام قفلشکردم و به چشم هاش خیره شدم... با ترس گفت: _ ت ... تورو .. خدا .. ولم کن _ هیس ... اروم باش .. مگه چیکارت کردم ؟ _ به من نزدیک نشو با اخم گفتم: _ زنمی .. مال خودمی دوست دارم نزدیکت بشم _ و .. ولی .. تو .. قو ل وسط حرفش پریدم و با عصبانیت گفتم: _ مگه چیکارت کردم! ساکت بهم خیره شد و چیزی نگفت ... به صورتش خیرهشدم که آروم گفت: _ دوسم داری ؟ با تعجب به چشم هاش خیره شدم که دوباره گفت: _ اره یا ن ؟ با اخم گفتم: _ نه تعجب رو به وضوح میشد از چشم هاش خوند ولی ب یتوجه به نه گفتم ، گفت: _ جون اونی که دوست داری بگو چرا امدیم اینجا ؟ _ حق نداری جون عشقمو به خاطر همچین چیز هاییقسم بخوری. .. _ قبلش گفتم جواب ندادی _ پس دیگه نیازی به قس مخوردن نیست همونی که گفتم به چشم هام خیره شد و با لحن نازی گفت: _ توروخد ا . . انقدر خوشکل قسمم داد که نفهمیدم چطور از زبونم پریدو گفتم: _ نویا ن با تموم شدن حرفم چشم هاشو گرد کرد و با تته پته گفت: _ ن .. نویان .. اون .. دنبالمه ؟ ساکت بهش نگاه کردم که گفت: _من... میخوام برم پیشش ... بزار برم با عصبانیت عربده کشیدم: _ نه .. تو مال منی .. غلط میکنی بری با اون حرومزاده