رمان معشوقه من جلد دوم
نویسنده : سلنا شمس
قیمت : 33000 تومان
رمان معشوقه من جلد دوم
سینی رو روی میز گذاشت و از اتاق بیرون رفت ... باچشم های اشکی نگاهی به سینی انداختم و بی حال رویتخت خوابیدم... تغریباً یه ساعت گذشت ک ه دوباره در باز شد و هموندختر امد و با دیدن غذا که چیزی ازش کم نشده با تعجببهم نگاه کرد ولی بی حرف سینی رو برد و در رو بست . .. با امید واری به در نگاه کردم و گوشامو تیز کرد م ولیصدای قفل شدن در امد و این یعنی بازم بد بختی. . به نقطه ایی زل زده بودم و به این فکر می کردم که الانخانوادم در چه حالن ؟ به ساعت دیواری نگاه کردم ... هشت شب بود ... تشنم شده بود که در اتاق باز شد ولی این بار میثم بود ... بادیدنم اخمی کرد و گفت: _ بیا حال رسام رو چک کن تا الان بیدار نشد _ به من ربطی نداره به سمتم امد و بدون حرف بازوم رو گرفت و منو دنبالخودش کشوند ... بازوش رو می زدم و جیغ می کشیدم تاولم کنه ولی بهم توجه نمی کرد. .. منو برد تو اتاق رسام و گفت: _ باندشم عوض کن خونی شده... زود باش _ من کاری نمی کنم... _ نیم ساعت فرصت داری کاراتو بکنی... با تموم شدن حرفش از اتاق بیرون رفت و در رو قفلکرد ... واقعاً دیگه تحمل ندارم ..نگاهی به رسام انداختمکه روی تخت خواب بود. .. سرم خون تموم شده بود و بانداژ سینش خونی بود. . منآد می نبودم که بخوام با زندگی کسی باز کنم هر کی کهباشه. .. به سمتش رفتم و سرم رو از دستش در اوردم ... سرمدیگه ایی رو توی دست دومش گذاشتم و باند خونی روآروم باز کردم. .. باید تا فردا به هوش بیاد وگرنه باید به فکر بیمارستانباشن ... تنها چیزی که داشتم دستگ اه فشار و سرم بودولی توی بیمارستان همه چی هست. .. چون تنهایی نمیتونستم باند رو ببندم مجبور شدم با چسباونو به حالت مربع روی زخم بچسبونم ... زخمش خوببود و التهاب نداشت. .. نبضش رو چک کردم که اونم طبیعی بود ... بعد از تمومشدن کارم ساکت بهش زل زدم که در باز شد و میثم بهسمتم امد: _ آفرین خوبه ... حالا بیا بریم تو اتاقت چون دستم درد گرفته بود و میدونستم جیغ و داد فایده ایینداره با اخم نگاهمو ازش گرفتم و جلوش به سمت اتاقمراه رفتم. .. در اتاق که باز بود وارد شدم که نگاهم به سینی غذا افتادو بعد صدای م یثم امد: _ شامتو بخور لج بازی نکن چون به ضرر خودته از اتاق بیرون رفت و بازم صدای قفل در امد ... با سمتلیوان آب رفتم و اونو سر کشیدم ... چند لقمه غذا خوردمو روی تخت خواب نشستم. .. چند دقیقه بعد در اتاق باز شد و میثم امد ... سینی روبرداشت و گفت: _ فردا به هوش میاد ؟ _ اگه مشکلی پیش نیاد اره سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت ... به سمت کتابیکه توی اتاق به چشمم خورد رفتم و اونو برداشتم... یکساعت قبل نبود و مطمئنم الان گذاشتن. .. چون حوصلم سر رفته بود روی تخت نشستم و مشغولخوندش شدم... از شدت نگاه کردن به کلمات توی کتابگیج شدم و خوابم برد... صبح با صدای دختری از خواب بیدار شدم ... چشماموکمی باز کردم و به خدمتکاری که دیشب برام شام اوردنگاه کردم: _ صبح بخیر خانم ... صبحانه امادس میثم آقا گفت بیاییدپایین _ باشه بعد از رفتن خدمه از تخ ت خواب بلند شدم و به سمتسرویس بهداشتی که توی اتاق بود رفتم ... موهام رو بازکردم و دوباره بافتم. .. شالمو روی سرم گذاشتم و از اتاق بیرون رفتم ... از پلهها پایین رفتم و به سالن نگاه کردم که خدمه به سالنی کهمیز غذاخوری داشت اشاره کرد. .. فقط میثم نشسته بود منم رفتم و مقابلش نشستم ... با نشستمنگاهی بهم انداخت و صبح بخیری گفت که جوابشو دادم بعد از خوردن صبحانه میثم نگاهی بهم انداخت و گفت: _ یکمی باهات حرف داشتم برا همین گفتم بیای پایین _ منم باهات حرف دارم ... الان خانوادم کلی نگرانمشدن من باید برم _ امدنت دست خودم نبود و رفتنتم همینطور _ پس کی گفت منو بیارن ؟ _ من گفتم دکتر بیارن ولی ظاهران بادیگاردا تورو اشتباهی اوردن _ من باید برم _ اینو رئیس مشخص می کن ه _رئیس دیگه کیه ؟ _ رسام... _ حداقل بزار بهشون زنگ بزنم ... نگرانم میشن _ نمیش ه با بغض از روی صندلی بلند شدم و داد زدم: _ من از اینجا میرم ... چه رئیست راضی باشه و چهنباشه عقب گرد کردم و خواستم به سمت در عمارت برم کهبازوم رو گرفت و محکم فشار داد ... اخی گفتم و بهسمت میثم برگشتم. .. با عصبانیت دستشو به سمت موهای بلندم برد و چنگ زدکه از درد جیغی زدم ... صورتمو مقابل صورتش قرارداد و غرید: _ فکر نکن چون پرستار رسامی بهت احترام میزارم وچیزی نمیگم ... من اگه به سرم بزنه همین الان یه تیرحرومت می کنم بری به درک با چشم های اشکی و ترس بهش زل زدم که موهامو ولکرد و به بادیگارد ها اشاره ایی کرد که به سمتم امدن ومنو به کشوندن تو اتاقی که توش بودم و در رو قفل کردن . ..