رمان منفی چهار
نویسنده : مرجان فریدی
ژانر : طنز
قیمت : رایگان
رمان منفی چهار
نهال / آیلی / آردا نفس عمیقی کشیدم، خدایا چی بگم... -حرف آخرمه سهتاتون برید بیرون، زود! گیج به در و دیوار دفتر نگاه میکردم. باید یه چیزی باشه... پشت میز نشست و عصبی درحالی که پوشهی مقابلش رو باز میکرد گفت: -همه دارن میرن جلو، من دارم نابود میش. خبرامون چرت شده، این از پسرم این از کارکنام، برید بیرون، زود! لب گزیدم. آردا عصبی خم شد سویشرتش رو برداشت و به سمت در رفت. -یه ماااه! رئیس سر بلندکرد و خیره نگاهم کرد: -چی یه ماه؟ هعی خدا خودت کمک کن ضایعم نکنه: -یه ماه فرصت بدید، بهترین خبره تاریخ این دفتر رو براتون بیاریم، هرکس جدا تلاش کنه، یه خبر بمب که دوباره دفتر رو ببره اوج بعد شما انتخاب کنید که کی بمونه. رئیس با تردید نگاهم میکرد، آفرین چاقالو، آفرین، قانع شو... داشت فکر میکرد. آیلی جلو اومد: -لطفاً قبول کنید دیگه. صدای قدمایی رو از پشتم شنیدم. کنارم قرار گرفت، یکم قد کوتاه بودم سرم رو به عقب خم کردم تا ببینمش. -منم میخوام، منم هستم. با بهت به پسره زل زدم، عجب! خوب بود نگفتم بریم گ...وه بخوریم، همه سریع خودشونو انداختن وسط. والا بهخدا از افکار و هوش والای من استفاده میکنن، تا کی سواستفاده؟ نهال حرمت داره نه لذّت. ربطی نداشت؟ آره واقعاً ربطی نداشت. -باشه. ولی تا اون موقع چشمم بهتون نیفته. آردا انگشت سبابش رو سمت باباش گرفت: -ولی یادت باشه اگه تونستم باید همه چیمو بهم برگردونی. رئیس باخنده گفت: -میخوای با تاکسی بگردی دنبال خبر؟ چشمکی زد و سوییچ مشکی رنگی رو از جیب جین یخیش بیرون آورد. -موتورمو که خودم خریدم نمیتونی بگیریش. رئیس با اخم نگاهش کرد. پسرش عقب عقب رفت و چشمک زد: -ماه دیگه میبینمت تپلو. رئیس قرمزشده از پشت میز بلند شد: -با من درست حرف بزن پسرهی خر. جلوی خندم رو به زور گرفته بودم، پسرش سریع دویید رفت بیرون. نیم نگاهی به آیلی خره انداختم. اونم چشماشو برام لوچ کرد و تشکری کرد و از دفتر رفت بیرون. -ناامیدتون نمیکنم. با دهن باز نگاهم کرد: -من اصلا به تو امیدی ندارم. دهنم رو بستم. بیا یه بار خواستم مثل فیلما حرف بزنم رید بهم، خدایا بسه دیگه. فوری کولمو از روی زمین برداشتم مجله ای که از دستم افتاده بودم برداشتم. در رو باز کردم که صداشو شنیدم: -نهال؟ برگشتمو نگاهش کردم: -با آردا، سر هیچ موردی لجبازی نکنی اینو به خواهرتم بگو، پسر من از شما بدتره، جنگ جهانی میشه از من گفتن. ابروهام بالا پرید چشمک زدم: -اوکی. در رو بستم و اومدم بیرون. خنده ترسناکی کردم۔ -هاهاها۔۔۔من بدترم. این رمان ادامه دارد... پارت گذاری رمان از شنبه تا چهارشنبه (هفته ای 5 پارت) لینک پارت اول تیزر رمان JoiN