رمان منفی چهار
نویسنده : مرجان فریدی
ژانر : طنز
قیمت : رایگان
رمان منفی چهار
اصلا انگار الان ما مهم نبودیم، خیارم حسابمون نکردن. رئیس با حرص داد زد: -همین که گفتم، از ارث محرومی، دوتا ماشین و خونتو هم ازت میگیرم. با چشمای گرد به پسر زل زدم آخی داره میره قاطی باقالیا. حیف شد طفلی بخت برگشته. پسر با حرص به صندلی جلوی پاش کوبید که صندلی به پای من خورد. با درد گفتم: -اووویی. پسر با حرص رو به من گفت: -هیس! برگشت سمت باباش: -بابا تصادف بود دیگه پیش میاد. آیلی آروم گفت: -عجب شانسی تو چه موقعیتی اومدم. رئیس کروات قرمز رنگش رو شل کرد و داد زد: -آردا زدی به زنه افتاده بیمارستان، خصارت ماشینت اندازه یک سال حقوق یه آدم معمولیه، بسه دختربازی و خوشگذرونی بسه؛ همه اینارو از دماغت میکشم بیرون. به بینی کوچیک پسره زل زدم، خب بینیش کوچیکهها حیفه پاره میشه بکشی بیرون، ایبابا. انگار اسمش آردا بود. با حرص سویشرتی که روی دستش بود رو انداخت روی صندلی و با حرص گفت: -چیکار کنم بابا؟ چیکارکنم دهنمو سرویس کردی. آروم و معصومانه گفتم: -رئیس؟ عصبی به سمتم چرخید که با ترس خفهشدم و یک قدم عقب رفتم. -چیه؟ چیه؟ چیشده؟ با غضب زیر لب گفتم: -گربه مرده حلوا شده. آیلی برای این که رئیس صدامو نشنوه سریع گفت: -آقا آلپ تو رو خدا قول میدم دیگه با این دعوا نکنم. برگشتم سمتش: -این درخت گلابیه نه من. ادام و دراورد که با حرص گفتم: -میدونیم میمونیا نیاز نیست با رسم شکل نشون بدی. آیلی با غیض با چشم به انگشت وسطش اشاره کرد طوری که بقیه نبینن. کولمو سمتش پرت کردم: -انگشتت و بکون تو سوووراخِ.... آیلی سریع سمتم خیز گرفت: -بگو، اگه جرعت داری بگو، رئیس ببینید چه بی تربیته! اداشو درآوردم: -سوراخ دماغت، آدم تو آفتابه خفهشه اینقدر منحرف نباشه. به سمت رئیس چرخیدم که با دیدن چهره کبودش دهنم بسته شد۔ پسرشم با چهرهی مچاله نگاهمون میکرد، انگار خل و چل دیده. نفس عمیقی کشید: -برید بیرون دو دقیقه وقت هست واسه اومدن من الان کار دارم با بابام. رئیس عصبی به سمتش چرخید: -من اصلا دیگه حرفی ندارم، برو بیرون آردا. گمشو! آردا با حرص داد زد: -نمیتونی همه چیمو بگیری. رئیس به سمتش خیز گرفت: -گمشو بیرون لات شده واسه من، بیا برو پسره یامانا رو ببین، چهخبری پیدا کرده که تیتر اول گذاشتنش، ترکونده؛ بعد تو، این همه سال درس خوندی که با ماشینت دختر سوار کنی. هولِ خراب! سرفه ای کردم، آخ آخ، چه بحث سمی شد! آیلی آروم گفت: -رئیس تو رو خدا منو برگردونید. بندهخدا گیج شده بود به حرف کی گوش بده، نفس نفس میزد. آردا کلافه چنگی به موهاش زد: -باشه بابا میام سرکار، میام اینجا، میام ولم کن. رئیس قرمز شده قهقهه زد: -م...میای سرکار؟ به همین خیال باش. این رمان ادامه دارد... پارت گذاری رمان از شنبه تا چهارشنبه (هفته ای 5 پارت) لینک پارت اول تیزر رمان JoiN