کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان مسافرت دخترونه

نویسنده : نامعلوم

ژانر : طنز

قیمت : رایگان

رمان مسافرت دخترونه

رمان مسافرت دخترونه

که ناگهان بردیا بلند شد.
- سلام.
تیانا از اونور گفت:
- برم؟
- به نظرت باید بری؟!
که تیانا سری چپ و راست کرد و اومد نشست.

سلین گفت: - واقعا تو با این هیکل تونستی اینو نجات بدی بابا پرام با یه لبخند جوابشو دادم
- آره به عنوان یه حیوون نجاتش دادم.

بردیا چشاشو گرد کرد و گفت:
. من اینجام ها

- میدونم بچه ها من گشنه مه سوپرمارکتی بسته بود! سلین غرغرکنان گفت:
- بیا منو ساعت ۶ بلند کردن. گشنه و تشنه ایش!
- باشه بابا رفتیم فروشگاه سیتی سنتر اونجا حتما کافی شاپ هست. 
میریم یه چیزی میخوریم
- باشه خب پاشیم بریم دیگه.
سلین گفت:
- بابای بردیا
و رفتیم بالا و به سمت هتل حرکت کردیم.

خب ساعت حدودا ۸ بود که از همونجا یه تاکسی گرفتیم و رفتیم.

بردیا :
به سمت هتل رفتم که بچه ها رو تو لابی دیدم رفتم سمتشون که آرمان گفت:
- چرا خیسی تو؟
بدون توجه به حرف آرمان گفتم
- بریم سیتی سنتر؟

شاهان با تعجب گفت:
این واقعا بردیای خودمونه؟

¦  ????????????????}