کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان مسافرت دخترونه

نویسنده : نامعلوم

ژانر : طنز

قیمت : رایگان

رمان مسافرت دخترونه

رمان مسافرت دخترونه

با نیشگون مامان به خودم اومدم
- دختر چرا چپ چپ به مردم نگاه میکنی؟ بیا تو آشپزخونه چایی ها رو ببر!

با مامانم رفتیم تو آشپزخونه.
دخترم بیا این چاییها رو ببر

- مهمونا اومدن این نیما کجاست پس؟
مامان جوابم رو ،نداد، فکر کردم نشنیده
- مامان
یامان برو چاییها سرد شد.

به همه تعارف کردم و همه ازم تشکر کردن چاییها رو که تعارف کردم، بعد از روی میز ظرف شیرینی ها رو برداشتم و تعارف کردم که گفتن - زحمت ،نکش خودمون برمیداریم.

چه بهتر دیگه لازم نیست هی خم و راست شم!

منم از خدا خواسته رفتم نشستم روی یکی از مبل های راحتی و تلویزیون روشن کردم مشغول عوض کردن کانالهای تلویزیون شدم ولی هیچی نداشت برای همین روی یکی از کانال نگه داشتم و رفتم تو اتاقم دراز کشیدم روی تخت و بعد گوشیم رو برداشتم دیدم تیانا زنگ زده؛ بهش زنگ زدم.
- الو؟
- الو سلام تیانا
- سلام.

- خوبی در چه حالی؟
خوبم ممنون تو خوبی؟
- میگم کاری داشتی زنگ زدی؟
- بگو ببینم مهموناتون اومدن؟

- تیانا نمیدونی چی شده
چیشده خواستگاره؟

- نه بابا تو هم که همش میگی خواستگار!
- خب بگو ببینم چیه پس؟

- اون پسره دانشجو جدیده که به جای شاهان اومده بود.
- خب.
- اونم همراهشونه.

- شوخی میکنی؟

¦  ????????????????}