کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان اوج لذت

نویسنده : ملیسا حبیبی

ژانر : عاشقانه

قیمت : 29000 تومان

رمان اوج لذت

خودمو شستم و از حموم بیرون اومدم، موهامو خشک کردمو خودمو مرتب کردم. 

صورتم کاملا سفید شده بود انگار که هیچ خونی تو بدنم نبود. 

ناچار سمت کیف آرایشم رفتم، عادت نداشتم خودمو تو خونه آرایش کنم
اما اونقدر رنگم عوض شده بود که نیاز به یکم کرم و رژ داشتم وگرنه ممکن بود مامان و بابا متوجه دگرگونی حالم بشن. 


داشتم از پله ها پایین میرفتم که صدای مادرم و حامد رو شنیدم که حرف میزدن. 

_حامد پسرم چرا رنگت پریده... خوبی؟... از بس غذای بیرون خوردی این شکلی شدی مادر قربونت بره. 

_نه مامان چیزی نیست بخاطر کار زیاده. 

خدا رو شکر یکم به خودم رسیده بودم و آرایش کرده بودم وگرنه معلوم نبود مامان چقدر سوال پیچم میکرد. 

آروم به سمت اپن رفتم و روی صندلی نشستم و زمزمه کردم. 

_سلام مامان... سلام داداش... صبحتون بخیر 

مامان صبح بخیری گفت و به سمت پذیرایی رفت، صبحونش رو خورده بود و میخواست تمیزکاری رو شروع کنه. 

تو فکر بودم که با صدای حامد به خودم اومدم. 

_سلام... صبح توام بخیر خوبی؟ 


میدونستم منظورش چیه، میخواستم بگم اصلا خوب نیستم و زیر شکمم تیر میکشه اما چون قرار بود هردومون ماجرای دیشب رو فراموش کنیم بله ای گفتم و از جام بلند شدم تا برای خودم چایی بریزم فنجون جلوی حامد رو برداشتم تا براش چایی بریزم که گفت:


_نمیخواد برای من بریزی، خوردم عجله دارم باید برم سرکار.

_باشه داداش مراقبت کن. 


با صدای ماشین حامد چاییمو تموم کردم، بلند شدم تا به مادرم تو کارای خونه کمک کنم.