رمان اوج لذت
نویسنده : ملیسا حبیبی
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان اوج لذت
بعد از کمک کردن به مادرم و تمیز کردن خونه به اتاقم برگشتم، حالم اصلا خوب نبود و بدنم درد میکرد و تو شلوارم احساس خیسی داشتم. در اتاق رو قفل کردم و به سمت دستشویی رفتم و با دیدن شرتم که پر از خون شده بود ترس کل وجودمو گرفت. من که تازه پریودم تموم شده بود، پس این خونا از کجا بود. سریع شرت و شلوارم رو عوض کردم و یه نوار هم گذاشتم که دوباره گند نزنه به کل لباسم. رفتم سمت تختم و گوشیمو برداشتم، تو اینترنت سرچ کردم (خونریزی شدید بعد از اولین رابطه) اولیه دلیلش هم رابطه خشن بود. نگا کنا انگار حامد خان هر چی حس شهوت بوده رو میخواسته با من تموم کنه. فکرامو کنار زدمو یه مسکن خوردم و دراز کشیدم و نفهمیدم کی خوابم برد. از خواب بلند شدم... هنوز منگ بودم، به ساعت نگاه کردمو با دیدنش از تعجب شاخ در آوردم باورم نمیشه، چطوری چند ساعت خوابیدم آخه؟ ای وای کلاسم هم که نرفتم. بدو بدو از پله ها اومدم پایین و مامانم رو صدا کردم. _مامان... وای دانشگام چرا بیدارم نکردی آخه؟ _وااا مادر بابات بیچاره ده بار صدات کرد میخواست برسونتت اما انگار که صد سال بود نخوابیده بودی اونم گفت بزار بخوابه یه دفعه نره چیزی نمیشه. بابا راست میگفت، من دانشجوی خوبی بودم و تقریبا همه ی نمراتم بالا بود. سری تکون دادم و رو کاناپه روبروی تلویزیون نشستم. کنترل رو دستم گرفتم و کمی شبکه ها رو عوض کردم اما مگه این تلویزیون یه چیز خوب پخش میکرد؟ یا تکراری بودن یا بی مزه و بدردنخور. کنترل رو رو میز گذاشتم و به مامانم گفتم میرم بیرون هوا بخورم. _باشه مادر برو... برای ناهار میای خونه؟؟ _نه مامان همون بیرون به چیز میخورم بعدم میرم کلاس زبان. به اتاقم رفتم و شروع کردم به حاضر شدن. به موهام شونه کشیدم و بافتمشون. شلوار جین مشکی پوشیدم و یه مانتو آبی نفتی جلو باز داشتم زیرش یه پیراهن مشکی بلند داشتم که پوشیدم. کمی هم آرایش کردم و شال نخیمو که پایینش چند تیکه آبی داشت سر کردم و بعد از خداحافظی از مامانم از خونه زدم بیرون.