رمان اوج لذت
نویسنده : ملیسا حبیبی
ژانر : عاشقانه
قیمت : 29000 تومان
رمان اوج لذت
*حامد* باورم نمیشد من چیکار کردم!؟ من رسما دیشب با پروا خوابیدم و مثل احمقا اونو از دنیای دخترونش بیرون کشیدم. دیشب بزرگترین اشتباه زندگیم رو کردم و با دختری که باهم مثل خواهر و برادر بودیم س*ک*س کردم! باورم نمیشد که بجای شب عروسیش تو شب تولد من ، تبدیل به یه خانم بشه، پروا خیلی زیبا بود از همون بچگی با بقیه دخترا فرق داشت. هیچوقت فکر نمیکردم همچین اشتباهی بکنم ، من همیشه حواسم به خودم بود اما دیشب! پروا دیشب از نظرم جذاب ترین و هات ترین دختر دنیا میومد وقتی جلوی چشمم زیر من ناله میکرد و میلرزید… اه اه اه حامد بس کن، معلوم هست تو ذهنت چی میگذره؟؟ پروا فقط خواهر توعه... فقط خواهرت... پسره احمق نمیدونم دیشب چم شده بود که همچین غلطی کردم... بدنم داغ شده بود و عرق کرده بودم و به شدت حس نیازم بیدار شده بود! وقتی پروا رو دیدم حس نیازم چند برابر شد و کنترلم رو کامل از دست دادم... از اتاق پروا بیرون اومدم و به اتاق خودم رفتم، دوش گرفتم و لباس عوض کردم. داشتم با مامان صبحونه میخوردم که پروا بهمون صبح بخیر گفت. خدا رو شکر کمی آرایش کرده بود وگرنه مادرم متوجه حالش میشد. نگاه کن چه داداش داداش میکنه انگار نه انگار همین دیشب زیرم ناله میکرد و ازم میخواست…آه حامد بس کن نباید به دیشب فکر کنی، باید اتفاقات دیشب رو از زندگیم حذف کنم. از مامان و پروا خداحافظی کردم و سوار ماشینم شدم به سمت مطبو حرکت کردم. تازه یک سال بود مطب باز کرده بودم، قبل از اون تو بیمارستان مشغول به کار بودم البته هنوزم تو بیمارستان بعضی وقتا شیفت هستم. وارد مطب شدم فرنوش منشیم دختری خوش هیکل و بسیار زیبایی که چندباری بهم نزدیک شده بود. با دیدن من لبخند عشوگری زد بلند گفت _خوش اومدید آقــای دکــتر! مثل همیشه اخمی کردم ازش خواستم برام قهوه بیاره. فقط یه قهوه تلخ میتونست حالمو جا بیاره و از کلافگیم کم کنه. چون فکر پروا و دیشب و صداش هنوزم تو گوشم بود و حالم خراب میکرد!