رمان اوج لذت
نویسنده : ملیسا حبیبی
قیمت : 29000 تومان
رمان اوج لذت
از جمعشون دور شدم به سمت مهمونایی که داشتن از خونه خارج میشدن رفتم با مامان بدرقشون کردم. خونه وقتی کامل خالی شد نگاهم به مامان افتاد که خسته یه کوشه نشسته و داره پاهاشو ماساژ میده. به سمتش رفتم گونشو بوسیدم _مامان حان برو استراحت کن دیگه مامان نگاهی به خونه بهم ریخته کرد _میخوام خونه رو تمیز کنم اخمی کردم دستشو گرفتم بلندش کردم _نمیخواد شما برو استراحت کن من تمیز میکنم مامان خواست مخالفت کنه که مانع شدم به سمت اتاقش بردم بابا انقدر خسته بود که از همه زودتر خوابیده بود. مامان رو روی تخت نشوندم _شما بخواب منم تمیزکاری میکنم میخوابم مامان باشه ای گفت نگاهی به سرتاپام انداخت _دختر تو جرا انقدر عرق کردی؟ لپاتم قرمز شده. خودمم نمیدونستم بدنم گر گرفته بود و بین پام احساس درد داشتم. دستی به پیشونیم کشیدم _نمیدونم فقط خیلی گرممه مامان دستی به صورتم کشید _دخترم نمیخواد خونه رو تمیز کنی تو هم برو بخواب فردا دوتایی تمیز میکنیم. فکر خیلی خوبی بود چون حالم خوب نبود دلم میخواست لخت بشم سری تکون دادم از اتاق خارج شدم. از پله ها بالا رفتم وارد راهرو شدم دستم به سمت یقه پیرهنم بردم تکونش دادم تا یکم خنک بشم. خواستم وارد اتاقم بشم که حامد از اتاق خودش خارج شد. نگاهم بهش افتاد وضعیتش هیچ فرقی با من نداشت. صورتش عرق کرده قرمز بود. ناخودآگاه نگاهم بین پاش افتاد برجستگی بین پاش واضح بود و داشت شلوارشو پاره میکرد. _حالت خوبه؟ حامد نگاهی بهم انداخت انگار متوجه وضعیتم شده بود. با تیری که وسط پام کشید ناخودآگاه دستمو بین پام گذاشتم آه کشیدم.