کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان اوج لذت

نویسنده : ملیسا حبیبی

ژانر : عاشقانه

قیمت : 29000 تومان

رمان اوج لذت

از بچگی هر کار بدی که میکردم نگرانی و اضطراب از دست دادن خانواده و یا اینکه مامان بابا منو از فرزندی رد کنن به سراغم میومد. 

برای همین تمام سعیم کرده بودم اونجوری که اونا میخوان باشم هرچی اونا میگن گوش کنم و حالا با این اتفاق…

اگر بفهمین حتما از خانوادشون بیرونم میکنن…دیگه منو نمیخوان!

انقدر ترسیده بودم که دستام داشت میلرزید. 

حامد بالاخره زبون باز کرد 
_پروا من نمیدونم دیشب چی شد؟ چرا این اتفاق افتاد ، منم دیشب حالم خوب نبود. 

زیردلم تیر میکشید و درد امونمو بریده بود. 
دستمو روی دلم گذاشتم ناله کردم
_من خیلی درد دارم 

حامد به سمتم اومد کنارم روی تخت نشست 
_زیردلت درد میکنه؟

با خجالت سرمو پایین انداختم و سری تکون دادم

حامد دستشو به سمت زیر شمکمم برد جایی که درد میکرد فشار داد 
_اینجاست؟

با صدای ضعیفی لب زدم
_اره 

_باید بریم دکتر ممکنه خطرناک باشه

سریع سرمو به نشانه مخالفت تکون دادم
_نه نه نمیخوام خوبم 

حامد حرفی نزد انگار اونم زیاد مایل نبود کلافه دستی به صورتش کشید
_پروا تو…تو خیلی بچه ای…من..من نمیدونم چرا دیشب اینکارو کردم؟!…الانم گیج شدم. نمیدونم باید چیکار کنم..

من ادامه حرفش با ناله لب زدم
_فراموشش کنیم تروخدا…من..من نمیخوام خانوادمو از دست بدم 

حامد از جاش بلند شد 
_قرار نیست خانوادتو از دست بدی…قرار نیست کسی از این موضوع با خبر بشه…

حامد به سمت پنجره اتاقم رفت موهاشو توی مشتش گرفت کشید
_لعنت به من…لعنت به من که نتونستم خودمو کنترل کنم..چرا دیشب اینجا موندم؟!

با ترس اشکامو پاک کردم نالیدم
_نمیشه فراموشش کنیم؟ برای همیشه؟