
رمان پاکدخت
نویسنده : ریحانه کیامری
ژانر : عاشقانه
قیمت : 33000 تومان
رمان پاکدخت
هیچ اثری از شوخی در چهره اش دیده نمی شد ولی فکرمی کردم دارد سر کارم می گذارد._الان داری جدی می گی؟! واقعا؟!دست در موهای بورش برد._من با تو چرا باید شوخی کنم؟!_آخه...نگذاشت حرفم را بزنم، خودش را کمی جلو کشید و گفت:_تو این کاره نیستی خودتم خوب می دونی! و از طرفی بهپول هم احتیاج داری، پول خیلی زیاد! منم در حال حاضریکی رو می خوام که سر خر نداشته باشه و بتونم به عنوانعشقم معرفیش کنم._بیشتر شبیه رماناست!کلافه شده بود._شبیه هر گوهی که هست همینه! الان من می تونم به داد توبرسم و تو به داد من! خب چی می گی؟_آخه، یعنی چی؟ چی کار کنم من؟_هیچی! فقط میای چند وقتی رو تو خونه ی من زندگیمی کنی و از شر اون خونه ی فساد هم راحت می شی.شک داشتم فقط همین را بخواهد._فقط همین؟پشتش را به مبل کوبید._حالا این وسط مسطا چهار تا مهمونی خانوادگی و بیرونو دور دور فامیلی هم میای که طبیعی جلوه کنه._چطور مطمئن باشم که چیز دیگه ازم نمی خوای._هه... چی فکر کردی تو؟ که من تو کَفِتم؟! برو بابا صد تابهتر از تو برام ریخته که التماسم می کنن و من جوابشون ونمی دم._پس چرا از همونا استفاده نمی کنی؟ چرا دست به دامننازی شدی؟!_فضولیش به تو نیومده، تو فکر کن دلم تنوع می خواست._من باید فکر کنم._باشه فکر کن ولی زودتر جواب بده که من تکلیف خودم وبدونم._باشه.شماره ام را گرفت و در گوشی اش ذخیره کرد._خبرش و ازت می گیرم، به نازی هم چیزی نمی گیفهمیدی؟سر تکان دادم و به طرف در رفتم._صبر کن._نه نمی خواد خودم می رم.یک تای ابرویش را بالا داد._کی خواست ببرت؟! صبر کن یه چندرقاز بیارم ببری بدیبه نازی که سوال پیچت نکنه.چطوری با خودم فکر کردم ممکن است بخواهد مرابرساند؟!《حالا خیط شدی خوبت شد آنا خانوم؟ خاک تو سرت کننبا این حدسیاتت!》دقایقی بعد با چند تراول برگشت و به دستم داد._برای بار هزارم می گم که به نازی حرفی نزنی! شیر فهمشد؟_آره آره آره، خنگ که نیستم فهمیدم.در را باز کرد و به بیرون اشاره زد._حالا به سلامت.بدون خداحافظی بیرون رفتم که در را بلافاصله پشت سرمبه هم کوبید.