
رمان پاکدخت
نویسنده : ریحانه کیامری
ژانر : عاشقانه
قیمت : 33000 تومان
رمان پاکدخت
به محض اینکه به آن خانه ی نفرین شده رسیدم نازی انگارکه منتظرم باشد به سرعت سد راهم شد._به به آنا جون.چرخی به دورم زد و ضربه ای به باسنم کوبید._چه خبرا؟ تعریف کن ببینم چطور بود؟ دیگه خانم شدی.حتی از حرف زدنش هم چندشم می شد ولی بالاجبار بایدسکوت می کردم.رو به رویم ایستاد و لبخند کریهش را از من دریغ نکرد.با آن لب های سرخ دندان های زردش زیادی توی ذوقمی زد._ببین چقدر هوات و داشتم، واسه اولین سکست چه لعبتیرو سَوا کردم! نمی خوای تعریف کنی؟ هر کی رو فرستادمپیش سامان تا سه ساعت با ذوق از خودش و خونه اش وکمر سفتش تعریف می کرده، عجیبه که تو حرف نمی زنی!《آره زنیکه ی آشغال نبودی ببینی....! خدایا این چه بختو اقبالی بود... کاش دهنش و ببنده فقط کم مونده روش بالابیارم.》با دقت صورتم را کاوید._ببینم نکنه درد داری؟ ها؟ اولین رابطه ت بوده دیگهطبیعیه درد داشته باشی._نه ندارم._پس لابد رعایتت و کرده! قبلش گفتی دختری؟با حرص جواب دادم که فقط شرش را کم کند._آره قبلش گفتم!_خب تعریف کن دیگه._ببخشید ولی من خیلی خسته ام و خوابم میاد نازی خانم.تا قدم از قدم برداشتم دستم را کشید و با لحنی طلبکار وتوهین آمیز گفت:_صبر کن بینم، کجا خانم خوشگله؟ همین جوری خشک وخالی هم که نمی شه، پولا رو بیا بالا ببینم چقدر کاسبشدی.دستم را با عصبانیت از میان انگشتان لاغرش بیرونکشیدم و از کیفم تمام پولی را که سامان داده بود بیرونآوردم و به طرفش گرفتم.تا چشمش به تراول های تا نخورده افتاد نگاهش برق زد وتراول ها را وحشیانه از دستم قاپید._همه ی پولی که داد و داری می دی بهم دیگه؟ مطمئن باشم؟ زیر آبی که نمی ری؟ گفتم که تا آخر ماه هر چندتاسرویس بدی همه رو با هم باهات حساب می کنم._همه ش همینه.سر انگشتش را با نوک زبان خیس کرد و مشغول شمردنشد._به نفعته راستش و بگی چون زنگ می زنم از خودشمی پرسم و اگه دروغ گفته باشی حسابت با کرام الکاتبینه._زنگ بزن بپرس.بی حوصله و کلافه از کنارش عبور کردم و به همان گوردخمه ی خودم پناه بردم.