کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان پاکدخت

نویسنده : ریحانه کیامری

قیمت : 33000 تومان

رمان پاکدخت

برای رفع شکّش سفره ی دلم را پهن کردم.                                   
_برادر من زندانه، برای آزادیش باید پول جمع کنم.
زل زده بود به صورت خجالت زده ام و من بیش از پیشدر حال آب شدن بودم.
_کار قحط بوده که اومدی سراغ همچین کاری؟
_همه مدرک تحصیلی می خوان که من ندارم و من جایخواب می خوام که هیچکس بهم نمی ده ولی نازی خانم بهمجای خواب می ده، خرج خورد و خوراکم و می ده.
_مطمئنی؟
_آره آقا، الان دو ماهه پیشش زندگی می کنم.
لب هایش از هم باز شد.
_منظورم این کاره، مطمئنی که می خوای من انجامش بدم؟
سر به زیر انداختم.
_من چاره ای ندارم، چه فرقی می کنه شما یا یکی دیگه! جلو آمد و رو به رویم ایستاد.
_قبلا هیچ نوع رابطه ی جنسی نداشتی؟
دانه های ریز عرق بر پیشانی ام نشسته بود و دهانم خشکشده بود.
_بگو دیگه، باید بدونم.
آهسته و بی آنکه نگاهش کنم گفتم:
_نه...
دستش روی دکمه.ی بلوزم نشست.
_پس خودت و بسپر به من، فقط همراهیم کن.
دو سه بار با استرس سرم را بالا پایین کردم.