کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان پاکدخت

نویسنده : ریحانه کیامری

قیمت : 33000 تومان

رمان پاکدخت

هر دکمه ای را که باز می کرد نفسم بند می آمد و ثانیه ای بعدبازدمم  را بیرون می دادم...                                   
بلوزم را از تنم بیرون کشید و من کم مانده بود از فرطاسترس و خجالت غش کنم.
شدیدا تلاش می کردم اشکم درنیاید تا پشیمان نشود.
با پشت دست گونه ام را نوازش کرد و آهسته تا گردنم پایینآمد.
گردنم را که لمس کرد چشمانم بسته شد و وقتی دستشپایین تر سر خورد و روی سینه ام قرار گرفت لرز به تنمافتاد.
_چقدر سرده تنت! استرس داری؟
چشمانم بسته بود و زبان در کامم نمی چرخید.
_اوهوم...
_گفتم که خودت و بسپار به من، به هیچی فکر نکن، نترسنمی ذارم بهت سخت بگذره.
_باشه...
بوسه ی ریزی بر گردنم زد و با زبانش تا روی قفسه یسینه ام خطی فرضی کشید...
مور مورم می شد و چیزی نمانده بود بزنم زیر گریه و جیغبکشم....
احتمالا متوجه حال بدم شد که دستم را گرفت و روی تختهلم داد.
به پشت روی تخت بزرگ و سفید رنگش افتادم، پاهایش رادو طرف تنم گذاشت و دستانش را دو طرف سرم رویبالشت قرار داد.
آب دهانم را به زور قورت دادم و با دل نگرانی منتظرحرکت بعدی اش بودم.
آهسته سرش را جلو آورد و لبم را ریز بوسید...
_نگران نباش هرکی تا الان با من بوده بهش خوش گذشته،فقط همراهیم کن، بدم میاد که حس کنم دارم بهت تجاوزمی کنم!...