
رمان پاکدخت
نویسنده : ریحانه کیامری
ژانر : عاشقانه
قیمت : 33000 تومان
رمان پاکدخت
از روی تخت بلند شد و لباس زیرم را توی صورتم پرتکرد._اهَ، زر زرات و تموم کن دیگه، ریدی تو حس و حالم بابا،نمی دونم چرا تو که انقدر روحیاتت حساسه اومدی تو اینکار!در حالی که فین فین می کردم و سعی داشتم ملحفه از رویتنم سر نخورد، اشک هایم را با پشت دست پاک کردم.تی شرتش را از روی زمین، درست پایین تخت برداشت وتن زد، شلوارکش را نیز با حرکاتی عصبی پوشید و جلویآیینه ی کنسول موهای لختش را بالا فرستاد._یالا بینم، پاشو برو حوصله ات و ندارم.اشک هایم طوفان شدند و صدای هق هقم که بلند شد مانتو وشلوارم را از روی جالباسی برداشت و به سمتم پرت کرد._دِ مگه با تو نیستم می گم پاشو برو، یالا بینم، انقدرم فازمعصومیت برا من ورندار من خودم کلاغ رنگ می کنمجای قناری می ندازم به ملت ..! یالا هرّی! کارم و کهنذاشتی بکنم بعد اون وقت باید بشینم آه و ناله های خانوم وگوش بدم!انگار لال مونی گرفته بودم، کلمات در ذهنم ردیف می شدندولی زبانم از بیانشان قاصر بود...با لرز و استرس دست و پا شکسته سعی کردم جمله ای سرهم کنم._آخه...از جلوی آیینه کنار آمد و به طرفم قدم تند کرد، با زانوروی تخت آمد و در فاصله ای اندک از من فریاد زد:_آخه چی؟ هان؟از صدای فریادش چهارستون بدنم به لرزه درآمد و گریه امشدت گرفت.گویا دیدن ضجه مویه هایم عصبی ترش کرد که این بارصدایش بلندتر شد:_دِ بنال دیگه تا گِل نگرفتم دهنت و!ترسیده و با تته پته گفتم:_فقط... ترسیدم...