
پسر عموی من
نویسنده : نامعلوم
قیمت : رایگان
پسر عموی من
اولش احساس میکردم بدبخت شدم ولی بعدش که با
خودم فکر کردم و یکم با رستا صحبت کردم دیدم اون
بچه گناهی نداره؛منه خر دیگه نمیتونم قاتلم بشم. بعد این
همه سختی شاید این بچه به دنیا بیاد و بشه مرحم دردم.
اینطوری دیگه نه به آیهان کاری دارم نه دیگه ازدواج
میکنم؛میمونم و بچم رو بزرگ میکنم.
کل عمارت از این موضوع خوشحال بودن.
آقاجون بیشتر از قبل بهم توجه میکرد و میگفت اگه این
بچه رو بدنیا بیاری کل دنیارو به پاش میریزم و منم از
وضعیت زندگی بچم خیالم راحت بود.
فقط از روزی میترسیدم که بزرگ بشه و بگه مگه من بابا
ندارم؟؟!