
پسر عموی من
نویسنده : نامعلوم
قیمت : رایگان
پسر عموی من
خوشحالم که راضی هستی،منتظرت هستیم.بیا ومواظبشون باش.و خدافظی کرد.دوست نداشتم ذهنمو به جاهای منفی بکشونم و خودموقانع کردم یکی از همکاراشه.رفتم تو اتاقم و با اینکه خیلی خوابیده بودم اما تا سرم وگذاشتم دوباره خوابم برد.***با احساس نوازش دستی روی شکمم با خواب آلودگیبیدار میشم؛اما وقتی قیافهی مرموزهِ آیهان رو میبینم،فوراً خواب از سرم میپره.پس آقاجون داشت با آیهانصحبت میکرد..مگه چقدر گذشته بود که تونست اینقدر زود برسه؟به تته پته افتاده بودم و نمیتونستم حرف بزنم.