رمان هم خونه روانی
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
رمان هم خونه روانی
〔همخونه ی روانی????????????♀️〕 #پارت_11 ✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾ محو بوي عطر شيريني بودم که زده بود. سيامک-شنيدم ميخوايد تنها زندگي کنيد سری ب نشونه ی مثبت تکون دادم -سخت نيس؟ -دوستم هم خونه ايمه... سيامک-اوهوم...ولي خوب ما همه خوشحال ميشديم با ما زندگي کنين -راستش زياد راحت نيستم سري تکون دادوگفت:بله خب...حق دارين. اما مطمئنا زندگي تنهايي سخته براي دختري مثل شما چشمامو تنگ کردمو گفتم:مگه دختري مثل من چشه؟ با تک خنده اي باز منو چرخوندوگفت:اوه نه اشتباه برداشت کرديد اصلا بيخيال اين موضوع سري براي تاييد تکون دادمو گفتم:چرا اون يکي داداشتون نيست؟. نگاهشو گرفت وآروم گفت:خيلي اهل يه جا موندن نيست...زياد اين ور اون ور ميره...اگه عروسي رامين کمي هول هولکي نميشد شايد ميتونست بياد -پس شمام قبول دارين که اينا هولن؟ خنده ي آرومي کردوگفت:آره... منکه ديدم حسابي براي اين رقص آفريده شدم و يه دقيقه بيشتر بمونم پاي اين بدبخت سابيده ميشه بسکه لِهِش کردم براي همين گفتم:بريم بشينيم؟ سيامک-حتما بانو واز سن پايين اومديم.به سمت صندلي اي که محدثه تنها نشسته بود روش رفتم با خنده ي ريز حرص درآرش گفت:ميبينم که خوب بلدي خاک بر سري برقصي کنارش ولو شدمو گفتم:اگه 13 باري که پاشو لگد کردم ناديده بگيريم آره مچ پامو کمي ماليدم.اين کفشا فقط کلاس داشتن والا پاروداغون ميکردن محدثه-صاف بشين آبرو بر