رمان هم خونه روانی
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
رمان هم خونه روانی
〔همخونه ی روانی????????????♀️〕 #پارت_12 ✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾ برو بابا يه کتو شلواري رفت پشت ميکروفون و اعلام کرد براي شام بريم. منم که موقع غذا هفت جدمو فراموش ميکردم به عبارتي پرواز کردم به سمت سالن غذاخوري. به جاي بشقاب که ديس يه نفره برداشتمو از 10 مدل غذاگرفته تا دسرو سالادو هرکوفتو زهرماري توش پرکردم ديسه لبالب پر بود.رفتم کنار محدثه که ديدم داره خيلي گنجشکي ميکشه. -من ميرم يه جا خلوت بيابم...کشيدي بيا سرتکون داد.خوبه ديسمو نديد والا ميخواست غرغر کنه. چشم چشم کردم واسه يه جاي خلوت.ديدم برم باغ بيرون بهتره. اسمس دادم محدثه که تو آلاچیقای باغ ميشينم. تو آلاچيق کسي نبود.يه دوسه تا کفتر عاشق اون پشت مشتا پرسه ميزدن. بيخيال اونا...غذارو بچسب. دهنم پر بود که نگام افتاد به يه جفت کفش مردونه. اي بخشکي شانس. لقمه رو به زور نوشابه دادم پايينو سرمو بالا گرفتم. يه پسر تقريبا لاغر با قد بلند.موهاي بلندشم دم اسبي بسته بود. تنها مزيتي که به چشمم اومد اون چشماي آبي اش بود. لبخندي زدوگفت:از دوستاي عروس خانوم هستين ؟ به توچه آخه؟!!!! بلند شدم ، دستي به دامن پف دار عروسکي ام کشيدمو گفتم:طناز هستم...خواهر عروس خانوم پسر-اوه...شرمنده که نشناختم...بايد از شباهتتون ميفهميدم