کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان هم خونه روانی

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان هم خونه روانی

〔همخونه ی روانی????✨〕
#پارت_13
✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾

بسکه خنگي...آخه منو الهه خيلي شبيه هم بوديم.

منتها من موهام سياه و بلند بود اون موهاش بور
وکوتاهتر بود والبته هيکل تو پر تري داشت.

لبخند زورکي اي زدم که بره گمشه تا به شام لذیذ عزيزم برسم

پسر-من باراد پسرخاله ي رامينم

وروي صندلي آلاچیق نشست.کامال مشخصه که پسرخاله اي گامشو برو من
گشنمههههههههههه

سرجام نشستم و سري تکون دادم گفتم:خوشبختم

ديدم نگاهش رفت سمت ديس غذام.اخمام رفت تو هم.شيطونه ميگه بزنم استخوناشو بترکونما

متعجب گفت:اينجا غذاميخوريد؟تنها؟

اگه بذاري آره

-حوصله شلوغي رو ندارم

سري به نشان تفهيم تکون داد.

محدثه با ظرف غذاشو نوشابه به دست وارد آلاچیق شد.
چپ چپ نگاش کردم.نگاهي به باراد کردو با لبخند سلام داد.کنارم نشست و گفت: کجا موندي دختر؟
-با کسی صحبت ميکردم.

باراد-مزاحم نباشم؟!

با اينکه نگام داد ميزد برو گامشو، زورکي گفتم:اين چه حرفيه؟از بودنتون خوشحاليم

باراد-پس شما راحت باشين

وسيگاري در آورد روشن کرد.آي من اين پاشنه ي 11 سانتو تو حلقت نکنم طناز نيستم.
محدثه آروم جوري که بشنوم گفت:کي هس؟
-پسرخاله