رمان هم خونه روانی
نویسنده : نامعلوم
ژانر : عاشقانه
قیمت : رایگان
رمان هم خونه روانی
〔همخونه ی روانی????????????♀️〕 #پارت_14 ✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾ محدثه-خجالت نکشيدي اين همه غذاکشيدي؟ -خفه... سري تکون داد منم با حرص قاشقي کردم تو حلقم. باراد دهنشو باز کرد حرف بزنه که صداي سيامک اومد. سيامک-باراد جان اينجايي؟؟داخل دنبالت ميگردن اي که الهي خير ببيني گل پسر.يه ماچ طلبت فقط اين کَنه رو ببر بارادم با قيافه اي پنچرگفت:شرمنده واقعا منم که با دُمم گردو ميشکستم گفتم:اين چه حرفيه باراد خان از مصاحبتتون خوشحال شديم. لبخندي زد خواست باز حرف بزنه منم سري رومو گردوندم مثال غذا دارم ميخورم . برو گمشو ديگهههه همينکه رفت سرمو بالا گرفتم ديدم نگاه سيامک با لبخند به بشقاب منه...چه غذايي شده ها... مطمئنا سنگ ميشه تو معده ام بسکه چشم دنبالشه رومو کردم اونور غذامم گردوندم تا اونم بره پي کارش. صداش که نيومد فهميدم رفته محدثه-اين برادر دامادم انگاري رفته تو کفت ها -راس ميگي؟ محدثه-آره وقتي ميرقصيدين حس کردم -به نظر که بد نيس محدثه-اوهوم...بروتوکارش خوشتيپه... -نه بابا روش فکر ميکنم...البته الي بفهمه چشم دنبال ناموس آقاشونه قاطي ميکنه پس سوتي نده اين لباسه بهت میاد ها باناز سروگردنشوتکون دادوگفت :ميدونم