کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان هم خونه روانی

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان هم خونه روانی

〔همخونه ی روانی????????????‍♀️〕
#پارت_15
✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾

چيشششش جمع کن بابا بي‌جنبه...يه بار تعريفتو کردما
باشيطنت خنديد.

محدثه دختر بانمکي بود. قد بلند وهيکل پري داشت
بيشتر از هرچيز چشماش مورد توجه قرار
ميگرفت.
چشماي درشت و مژه های بلندش که خوب ميدونست چيکار کنه تا جذابترش کنه.

هم قد بوديم اما خب من لاغر تر بودم.

روهيکلش حساس بود و منم هروقت ميخواستم
حرصشو در
بيارم در مورد هيکلش حرف ميزدم
که خب اونم حسابي از خجالت پَک و پهلوم در ميومد

خالصه شام داستان دارمو کوفت کردم.
برگشتيم سالن.
رقصنده ها به قوت خودشون هنوز رو صحنه بودن. يه جايی نزديک الهه نشستم که نگن عروس
چه بي کس و کاره.

تازه ديدشم خوب بود و حسابی هيزی کردم. مخصوصا هيزي اون گل پسر چشم عسلی رو...باهمه
ميگفت ميخنديد...هرسمتس ميرفت با همه گرم ميگرفت.

چه دختر چه پسر...انگاری محبوب فاميل
بود
دختر زیاد بود که دورو برش ميپلکيد.

خلاصه با محدثه که خيليم تو هيزی ضايع بازی در ميوورد کلی چشم چرونی کرديمو وقت
گذرونديم.

الهه ام کلي رقصيد با رامين از همون رقص خاک بر سري ها...واردم بود لاکردار...

منم که ديدم جز رقص داغون و جوادی منحصر به فردم چيزي بلد نيستم سرو سنگين تمرگيدم
سرجام

وقتي سالن تقريبا خالی شد ومهمونا باکلی ماچ و تف مالی رضايت دادن برن ،منم رفتم مانتو اينا
پوشيدم.
حالا مونده بودم با کی بريم منو محدثه....آژانس؟؟
الهه به زور اشکشو نگه داشته بود نريزه. من دختر احساسی ای نبودم هيچوقت اما اون
چرا...مطمئنا اون براش اين همه بی کسی سخت بود.

✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾