کلبه کتاب | تجربه‌ای نو از کتاب‌های الکترونیکی و داستان‌های شگفت‌انگیز

رمان هم خونه روانی

نویسنده : نامعلوم

ژانر : عاشقانه

قیمت : رایگان

رمان هم خونه روانی

〔همخونه ی روانی????????????‍♀️〕
#پارت_16
✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾

خودمو بهش رسوندم.

سرمو بردم نزديک گوششو گفتم : الهه...هروقت از
شب...فرق نميکنه چه ساعتی

باشه...خاکبرسرياتون تموم شد به من زنگ بزن
مشکلي بود حلش ميکنم...

اول باچشماي گرد نگام کرد و وقتي فهميد چي گفتم پريد سمتم.

منم که ديدم اوضاع خطريه زدم
به چاک...حالا اون بدو من بدو

الهه- واستا ورپريده

الهه-وايسا تابهت بفهمونم. 

-مگه چی گفتممممم؟

حالا خوبه تو سالن کسی نبود.

البته اگه سيامک و بارادو رامين و محدثه رو در نظر نگيريم.

رامين باخنده اي مردونه بازوي الهه رو که داشت از کنارش رد ميشد گرفت و گفت:وايسااا... 

-داماد سرجدت بگيرش اينو

-خانوم...با اين لباس ميخوري زمين.

منم که ديدم رامين گرفتتش وايسادم نفس بگيرم.

الهه- حسابت باشه بعدا طناز خير نبينی

چپ چپ نگاش کردموگفتم :

بسه جلو فاميل شوهرت ابرومو بردی. 

اگه اینو تو پَسِت بفرستن من قبول
نميکنما.. 

روبه رامين با لحني جدي گفتم : ما از اين مغازه بی خودا نيستيما جنس فروخته شده پس
نميگيريم تا عمر داري بيخ ريشته

رامين با لبخند گفت : ماکه ازخدامونه طناز جان

همه اشون ريز خنديدن الا الهه که برزخی نگام ميکرد.

ديدم اوضاع ناجوره دست محدثه ارو کشيدم و رو به سيامک با پرويي تمام گفتم : 

ببيخشين آقا
سيامک ...ميشه مارو برسونين؟

✾┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄✾